سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

پروژه ی nام

شنبه اینجا به شدت بارون خوبی میومد و ما هم کلاسارو پیچوندیم و با یسی و علی و پروفسور رفتیم بیرون.علی قبلا میگفت من یه پل میشناسم که غروبش خیلی قشنگه و اینا.خلاصه ما قرار شد بریم اونجا.شاید باورتون نشه،ولی واقعا یه پل عبوری ساده بود!حالا مام کیک و نسکافه میخوردیم اونجا.کلی عکس گرفتیمو هوا هم خوب بود.بعدش رفتیم خونه پروفسور اینا.یسی واسمون سوسیس درس کرد و منم کارای سفره ارایی مثلا.علی کلی اذیت میکردو منم کلی دعواش کردم.پروفسور عزیزمون مریض بود و واسش اب مبوه اینا گرفتیم.بعد ناهار پروفسور ک خوابید و ما هم هی چرت میزدیم،حالا یا علی کرم میریخت یا گوشی زنگ میخورد.خلاصه علی رفت سراغ خواهرش.منو یسی هم رفتیم مغازه واسه پروفسور لیمو شیرین و پرتقال و سوپ و قرص و این چیزا گرفتیم.کل ذوق زده شده بود.علیم برگشت.با کیت کت اومد واسه عذزخواهی....

سه شنبه هم من به یسی گفتم ک بیا بریم بیرون.زنگید به اونا و4تایی رفتیم یه چایخونه تو چمران.حرفای معمولی و قلیون و این صحبتا.علی ناراحت بود اندکی.گیر داده ک اخلاقت عوض شده ولی من همونم ولی چون علی علاقشو عملا ابراز کرده و من همچنان مقاومت میکنم،و اون توقع داشته ک رفتار من عوض بشه و نشده،فک میکنه رفتارم عوض شده...

امروزم امتحان تفسیر داشتم صبح.خوب نبود اونجور ک باید میشد.بعدشم عصر امتحان آزمایشی آیلتس دادیم.کلییییییییییییی استرس داشم.بعدشم بهش گفتم که فعلا تصمیم گرفتم که به جای آیلتس برم چن تا از نرم افزارای رشته ی خودمو مدرک بگیرم.ینی اولویت بندی کردمو مشورت.و خب خیلی با توجه به بودجه تصمیم گرفتم.کلی مخمو خورد که نه بیا آزمون بده.

بعد از اونجا با ریحان و علیرضا و حسن رفتیم پارک آزادی.حسن دوستدار قبلی سمج من بود که الان نامزدی کرده و علیرضا فعلیش!

علیرضا از ریحان پرسیده بود که چیکار کنم که فاطی باهام اکی بشه،ریحانم گفته بود که فاطی یه اخلاق خاصی داره و هرچی دورتر باشی،بیشتر جذب میشه.اگه بخوای خیلی نزدیک بشی،کلا کنار گذاشته میشی و سعی کن فاصلتو حفظ کنی.خلاصه خیلی خوب توضیح داده بود.حالا علیرضا هم مثلا کلی اکی شده بود و بعدشم کلی ذوق مرگ شده بود که من بهش اس میدمو از این صحبتا.

تو پارک که منتظر بودم،چون تنها بودمو کلی پسر اونجا بودم حلقمو کردم دست چپم.بعد که علیرضا و ریحان تنها بودن،علیرضا با کلی ناراحتی و مگرانی از ریحان پرسیده بود که قضیه این حلقه چیه!

کلا اینکه متوجه شدیم فاز ازدواج برداشته...میدونید،علیرضا عااااالیه.علی به شدت عالی تر،ولی الان سوال من اینه که این نامردی نیس که ادمی که اصن به هیچ جام نبوده،بعد 6ماه که رابطه ی ان سالمو کات کردمو حالم اکی نیس،بیاد،بعدش بیاد یه بار منو بغل کنه و یه بار ببینه و و و هزار تا اتفاق دیگه،بعد یهو بره و باز من باشم و یه روند تکراری...؟واقعا نامردیه.دردی که یه بار کشیدی و دوباره بکشی.واسه بار دومی که هیچ جوره توش دخیل نیسی...

گفتم که جواب اس داد؟شب که اس دادم،صبح اس داد و من داشتم ریز سوالاتو میپرسیدم،جواب نداد بعد شب اس داد و یه جوابی که هرکسی میتونس بده!منم گفتم دستتون درد نکنه از صبح تا حالا تو زحمت افتادین!اصن بچه ها ترکیده بودن از خنده.هی میگفتن جواب داد؟منم میگفتم این دیگه هیچ وقت جواب نمیده،فقط من باید صبح اس بدم و عذرخواهی کنم و قاه قاه میخندیدیم...به طرز عجیبی صبح اس داده بود وعذرخواهی کرده بود و من خرررررذووووققققق..بعدشم گفتم من توقع هرچیزی داشم الا عذرخواهی و بعدشم یه سری تعارفای معمول و بعدشم گفتم که اگه کمک میخواین بگین،اونم گفت مریض داریم تو بیمارستان واسش دعا کنید.منم اندکی گه فلسفی خوردم که ج نداد!دیگه پروژه بعدی پرسیدن حال مریضه.خخخخخ

امشب که جمعه بودم دعوت ناهید(هم اتاقیم)رفتیم شمس العماره.یه رستوران شیک و خوب.من بختیاری سفارش دادمو بچه ها شیشلیک و برگ و این صحبتا...خیلی خوب بود.البته بماند که هر پرس غذا 40تومن بووووودددد و ناهید سرویس شد کلا!ولی خب شدیدا جاتون خالی:دی

*سعی میکنم یخورده سریعتر بنویسم که هم جزئیات باشه هم کوتاهتر باشه.

*اینکه 2تا امشب تو داستان هس،واسه اینه ک نصفشو دیروز نوشتم.خودتون متوجه بشید دیگه: )

  • ۹۴/۰۸/۱۶
  • میس فاطی

نظرات (۲)

  • شـاهـ پـَری
  • تو چقد  خاطرخواه داری بی جور :** یه عکس بده ببینم :/
    من غذا می خوام :(
    پاسخ:
    مهم اینه که اونی که باید بااااااشه،نیسسسسسس.ای خدددااااااااااا...حوصله ندارم عکس بدم: ) اف بی نداری مثلا؟!
    والا این یکیو منم همیشه میخوام: )
    خوش به حالت:/
    همش میری ددر
    صفا سیتی
    خوب منم دلم میخواد!
    بارونم که بوده
    و
    خوش به حال پروفسور که این قد هواشو دارید لیمو شیرین و سوپ و ایناها
    (این کامنت کلا جنبه حسودانه داشت:d)

    پاسخ:
    شاید جالب باشه که بدونی من کلا ادم بیرون نرویی(!)هسم!ینی ترجیح میدم تو خونه بشینم کتاب بخونمو فیلمو موزیک و دنس و خواب و این چیزا...روزای برفی که همه میرن بیرون معمولا من زیر پتو میخوابم!ولی خب اینقد فحش شنیدم از دوست و خانواده که مجبورم برم بیرون...
    من چون وقتی خودم مریضم خیلی اصابم خورد میشه،دوس داشتم یه کاری کنم که سریع حال این بشر اکی بشه: )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی