دیروز امتحان سنجی داشم.امتحان سختی هس و استاد اسکلی داریم.از اینا که مثلا کلی سوال میدن هر کدوم 2صفحه جواب...خب طبعا یه همچین امتحانی رو خوب نخواهم داد.
بعد امتحان قرار بود با ارغی و امیرعلی بریم بیرون(امیرعلی هم کلاسی ارغی هس)یه پسر پولداره تهرانی و خنگ: )))))))
به شدت ادم خوبیه و این خیلی عجیبه.خوب از این نظر که اصلا اهل سیگار و مواد و مشروب و دختر نیس و خب واسه یه بچه پولداری که تو یه شهر بزرگ زندگی میکنه یخورده عجیبه.
ارغی گفته بود که با سرویس دانشگاه بیا.دانشکدشون خارج از دانشکدس.اول که نمیدونسم سرویس کجا میاد و رفتم از اقایی که راهنمای سرویسای دانشگاس(!)پرسیدم.بهم گفت و گفت فلان ساعت میاد.منتظر نشسه بودم که بعدش اومده میگه سرویس نمیاد داخل،برو دم در دور میزنه میاد سوارت میکنه.حین سوار شدن 3تا از بچه های فضول و آشنا رو دیدم ولی خیلی طبیعی برخورد کردم.هرچند که یکیشون بعد رفته بود به یسی گفته بود که فاطی دااااش میرفت معالی آباد!!خب خواهر من،به توچه...بدیه قضیه اینه که من تنهاااا تو اتوبوس بودم.راننده برگشته میگه سوار شدی؟؟بنده خدا یجوری ناراحت بود که آدم دوس داش پیاده بشه!همشم استرس داشم که الان مثلا میفهمه من مال دانشکده معماری نیسم!اخه یکی نیس بگه چطور میخواس بفهمه!!!رو پیشونیم که نزده،ایشونم که سوال درسی نمیپرسه ازم!
خلاصه رسیدمو ارغی اومد جلوم.رفته بود چند اسلایس کیک شکلاتی و چیز کیک گرفته.میگفت امیرعلی گفته بیا فلن جا کنار سوپری امیر،بعد ارغی گفته من اون سوپرو ندیدم: ))))))))
رفتیمو سلام و احوالپرسی و اینا بعد رفتیم کافه لیانا.نمیدونم چرا چراغ روشن نبود!واقعا تاریک بود!ما از رو منو به زور میخوندیم.2تا چایی و یه کافه لاته سفارش دادیمو کیکم که خودمون داشیم:)))))))))
نشسته از من سوال میپرسه.از اینکه دلخوشیت تو زندگی چیه،به هرکسی چه نمره ای میدی،فال،خاطرات بچگی،فیلم،موزیک و صحبت هایی از این قبیل.خداییش جمع خوبی بود.چون من ارغی رو دوس دارم و همکلاسیمه از دبستان و تازگیا فامیلم که شدیم و ادمی هس به شدت خوب.خوب اینجا ینی مثل من،موزیکم گوش میده،پرحرف نیس،فضول نیس،میخندیم باهم،و خیلی چیزارو میفهمه و کتابم میخونه.
خلاصه که من به امیرعلی 9.25دادم از 10.میگه خب چرا 9.25؟(باید بگم که قبلش گفتم که من از سه چهارم ادما خوشم نمیادو این حرفا)میگم 8.75نمرش به خاطر ارغی هس و نیم نمره هم خودت گرفتی!
خلاصه که نمره منم 8 شد: )
بعد از اونجا اندکی پیاده روی کردیم و بعدش رفتیم پی کارمون.تو خط و تو راه خوابگاه ارغی از حرفایی گفت که پشت سرشون در اومده و فک میکنن که این 2تا آره!بدیش اینه که ارغی با 3تا از همشریای عنمون همکلاسی شده.همشهری بودن یه سمت،عن بودن یه سمت دیگه.حتی چسبونده بودن بهش که این تعطیلات که نرفته خونه به خاطر امیرعلی هس که مونده شیراز!!!ولی بذی قضیه اینه که اینا هنووووووز همون به فامیل صدا میکنن و بهم میگن شما!!اصن مسخرس ولی خب اینجورین.خیلی حد و حدود نگه میدان و امیر تا حالا 60بار گفته که خوشم نمیاد کسی رو به اسم کوچیک صدا کنمو این صحتا(من همش میگم این پسر close mind هس: ))))))))))) )
دیگه اینم از دیروزم...
*یسی همچنان حال بدی داره و افسردگی های بعد از شکست عشقی: )
*دیروز به دخی عمه میگم چه خبر؟میگه اره با اون یکی دخی عمه رفتیم آرایشگاه یکی دیگه از دخی عمه ها موهامونو"بنفش"کنیم!!!!که خدارو شکر انگاری به جای بنفش،مشکی شده فقط!!
- ۹۴/۰۹/۲۶