خب به نام خدا.من اومدم که باز غرغر کنم: )
اول از دیروز بگم که جدا از اینکه استاد یه حرکت خوب زد و بچه ها خوش به حالشون شد(دوسام که تو امت تقلب نموده بودن و ماکس شده بودن)ی اتفاق جالب دیگم افتاد.من دیروز یه کوچولو حس گلودرد داشمو اول صبحی یه کلداکس خوردم و خب شدیدا خواب آور بود و صرفا تونسم سر یکی از کلاسا بشینم.میخواسم برگردم به ماری گفتم که جزه کپی بزنه.بعد عصر متوجه شده که رضا و محسن و ماری واسه خودشون جزوه زدن ولی واسه من نه!بعدشم دیگه معلوم نیس کی ببینمشون و این صحبتا....مسخره اینه که اینا سرکلاسی که نشسن مدیون منن.من دقیقا 5ماه دویدم تا تا بتونم این درسو رو بردارم،بعد اینا پشت سر من اومدن....
دیگه واقعا اصابم خورد بود و حس خستگی امتحان دوشنبه همچنان تو وجودم و واقعا حس درس خوندن نیس و چه حس بدیه که بد موقع اومده سراغم...رفتم پیاده روی تو خیابونای ارم.همیجوری راه رفتم تند تند و نفس عمیق کشیدم.حالم بهتر شد؟نه!بدترم نشد...
اومدم خوابگاه دارم با ارغی میحرفمو میگم من،نمیتونم 50سال اینجوری زندگی کنم.همش درگیر یه سری مشکلات تکراری.همش عذاب...دارم بهش میگم که نکنه این دنیا جهنم یه دنیای دیگس؟میگه اینی که میگی یه شعر هسا.دارم شاعر میشم: ))))))))
اونم تعریف کرد از ماجراهاش و دوساشو...میگم شبیه هم هسیما،واقعا هسیم.
دارم بهش میگم،میگن که شادی یه چیزی درونیه،ولی هرچی میخوام شاد باشم عوامل بیرونی نمیذارن.نشسه میگه دقیقااااااااااااا،از نظرش ناراحتی یه چیزی خیلی بیرونیه...
متنفرم از این روز خوب وعده داده شده.اگه هرچیزی به موقع بیاد...چی میشه همه چی سر جاش باشه اخه!!
*راش به یسی گفته که باهم کانکت نباشیم اخه من ذهنم خیلی درگیره...من نمیدونم یسی به چیه این دل خوش کرده.اخه اصن ثبات نداره.
*دیروز به پروفسور اس دادم کجایی؟میگه دفتر،داریم با 2تا از بچه ها میزنگیم به مشتریا!!!بهم برخورد.بعدشم زنگیده که فردا(که امروز باشه)میخوام برم یاسوج واسه بازدید از نمایندگی،میای؟منم گفتم نه.اخه ینی چی؟اینجوری که بهش نمیگن"باهم"کار کردن که!
*و اما داستان خوب امیرعلی.ارغی میگفت،تو دانشکده بودن که گوشی امیرعلی خاموش میشه.بعد باید واسه یکی از همکلاسیاشون عکس میفرستاده.ارغی میگه بیا از گوشی من بفرس.بعد ارغی میبینه که امیرعلی داره هرهر میخنده.میگه به چی میخندین؟میگه دارم از زبون شما باهاش میحرفم!!!انگری پسر مورد نظر یکی از همکلاسیا بوده که کار میکنه و ارغی نهایتا 2-3بار دیده باشه طرفو.حالا مکالمه:
-سلام.خوبید؟کم پیدایین،نمیاین دانشکده.
-سلام.ممنون،شما خوبین؟اره من نمیرسم که بیام،درگیر کارام.
-ایشالا که برید دیگه برنگردید.
-کجا؟؟!!!دانشکده؟؟؟؟!!
-مرض
-برای چی درس صحبت نمیکنید!؟
که دیگه اینجا میگه که من امیرعلیم!
ارغی میگف همین که بخوام بپرسم کجایی و اینا خودش ضایه بود،چه برسه که بخوام اینجوری بحرفم.
ولی دم امیرعلی گرم،همیشه بساط خنده رو پهن میکنه واسمون
- ۹۴/۱۰/۰۲
سراخرم حسرت از دست دادن اینارو نمیخوری فقط یکم حسرت میخوری چرا بیشتر سرت به درس نبوده و... حتی اگرم معدل الف باشی خخخخخ
باور کنا یعنی همه همینن
حالا مهم فقط درسته اینام که باهاشونی سرگرمت که میکنن بهتر از اینه بری توی فکر و... کلی خودتو اذیت کنی سراخر با یه بی حسی بزرگ روبه رو بشی که حالتو بد کنه.
بشین درساتو بخون دختر خوب