سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

جان من

اول از همه بگم ک اینجا داره بارون میاد و این صدای رعد و برق و نمای خوابگاه و دانشگاه و این درختای لعنتی از طبقه 2 خوابگاه بی نظیره(لازم به ذکره که ما خوابگاهمون خود به خود تو ارتفاع قرار داره)

چیزی که منو واداش به نوشتن یه درد بود.امشب مامانم زنگید و بعدشم داداشم گوشی رو برداشتو میگفت که 2شب بابا بیمارستان بستری بوده.الان خونه بود و به نسبت و فعلا اکی.یه شب تو سینش احساس درد میکنه و میرن اورژانس و میگه باید بستری شه.البته بماند ک هیچوقت این دکیای نفهم نمیفهمن که چشه.اول میگن قلب و بعدش میگن معده و بعدشم ابراز ناتوانی در ندانستن!همین پروسه یه بارم قبلا تکرار شده بود.همین روند که بستری بشه و اول قلب،بعد کلی دارو و آزمایش و بعدشم معده و در نهایتم نمیدونن درست!

بابای من خب باالطبع یه سری مشکلات داره بنا به کهولت سن.ولی چیزی که هس،حال منه.همیشه استرسی دارم از مریض شدن بابا و مامانم و صد البته از نبودشون(خدایی نکرده)

اون روز میگفتم که هیچ چیز منو خوشحال نمیکنه و هیچ چیز ناراحتم نمیکنه و میگفتم که تنها قسمتی که میشه داغونم کنه،بابام هس.نه اینکه خواهر و داداش و مامانم مهم نباشن،ولی بابام...آخ که بابام...

پستی تو فیس بوک خوندم که نوشته بود از تمامی چیزایی که رنجت میدن ولی اون چیزی که نابودت میکنه چروک دست پدرت و نگاه خسته ی مادرته سر سفره...

میام شیراز درس میخونم و خودمو گم کردم تو درسا و رابطه ها و آینده،که از دسم رفته که مادر و پدر و برادر و خواهری دارم که....یادم رفته مشکلاتشون رو.فرار کردم.من ادم تاب آوردن اون مشکلات نیسم...خیلی وقتا فک میکنم که چرا نباید زودتر به دنیا میومدم که بابامو زودتر میداشتم.شاید خواهر و برادرم اینقدر ها دوستدار پدر نباشن(هرچند که کمترم از منم نیس)ولی شنیدم از انواع سختگیری ها و کارهایی که بابام میکرده تو دوران جوونی.ولی سر من،بابام سر من،پدری کرد.بابام دست روی من بلند نکرده،حرف بد نزده.هربار کار اشتباه کردم فقط سکوت کرده...فقط نگام میکرد.بابام هیچی نمیگه هرچند که من ناخلفففف ترین بودم.من نمازم سرجاش نبود.من حجاب درستی نداشم.من رابطه هایی داشم که پدرم دوس نداش.هرچند که دوس دختر داشتن برادرم بر مبنای پسر بودن،با ملاطفت بیشتری مواجه میشد...بابام ناراحت میشد ولی چیزی نمیگف.یه جایی من سرم خورد به سنگ.بعد از دوس پسری که کلییییی سال باهاش دوس بودمو بعد کات کردم،تنها و تنها چیزی که جلومو گرفت ک نرم پی این رابطه باز؛بابام بود.ترسیدم از یه لحظه ناراحتیش.صد البته که بزرگ شدم دیگه...

امشب بعد قطع گوشی که چقدر گریه کردم و چقدر دردم غریب بود.اصلا مث حراب شدن نمره یا نبود مشاور،یا شکستن رابطه،یا....اینا نبود.صرفا دردی بود که با هیچچچچ آهنگی و با هیج فکری تسکین پیدا نمیکرد جز بیخیالی...

حس میکنم زندگی داره زیادی بهم فشار میاره.

*دخی عمه باز به اجبار دوس پسرش رفت شهر خودمون.شده اسیر دستش و مطیع محضش.باشد که دخترانمون به راه راست هدایت ن.

*از پسر همسایه متنفرم از بس که حرف میزنه و من از  دیروز ج ندادم: )

*لطفا از نهادن نظری مث "دختر تو درستو بخون و غصه ی باباتو نخور"شدیدا خودداری کنید که واقعا میشه بد برخورد کنم: )

*بعدا نوشت:فالی که همیجوری از رو بیکاری گرفتم(هرچند اعتقاد ندارم):

فال حافظ

  • ۹۴/۱۰/۱۲
  • میس فاطی

نظرات (۸)

لازم به ذکره که بگم اینجا هم دار بارون میاد اما نم نم:)
وای که منم خیلی به بابام وابسته ام
بابای تو که ماشاالله همه جا پشتت بوده و حق داری این قدر دوسش داشته باشی
به نظر باباها مثل یه تکیه گاه امن میمونن مثل یه کوه.منم دلم قرصه که هر چی خطا کنم بازم بابام پشتم هست تا راهو گم نکنم.
ایشالا بابات همیشه سالم باشن و سایشون تا 100 سال بالای سرت باشه:)
حالشونم زود خوب بشه
این که راه دوری باعث میشه بیشتر نگران باشی و این خیلی سخته
منم دعا میکنم واسشون:)
این دخی عمه در جور رو مخمه ها هی میره هی میاد:|||
پاسخ:
چقد عالی: )
واقعا.بدیش اینه که مش فک میکنی پای بزرگ کردن تو داره اینقد زجر میکشه(که البته هس)مثلا بابام واقعا با این سن نباید کار کنه ولی خب....چه کنیم دیگه.خرج زندگی: (
مرسی که دعا میکنی:*
یه مقداری رو مخ.ولی چیکار کنیم که دوسش دارم: )
  • علیرضا امیدیان نسب
  • بارون اونم تگرگیش خیلی کیف میده
    پدر چه واژه ی زیبایی
    پاسخ:
    والا من نرفتم ببینم چه جوره بارونش...
    واقعا: )
    ایشالا که حالش هرچه زودتر خوبِ خوب میشه
    بابا و مامان توی دنیا یه چی دیگه ان حسابشون با همه ی آدما فرق داره ایشالا سایه ی هر دو همیشه بالای سرت باشه :)
    .
    پسری که از الان دستور صادر کنه به درد نمیخوره دختر عمت نباید اینکارو میکرد طرف پروتر میشه. الان حواسش نیست بعدا پشیمون میشه که بهش میدون داده
    پاسخ:
    مرسی...
    دقیقااااااااا...
    والا یخورده باهم فرق داریم و البته یخورده شرایظش خاصه!
  • آبجی خانوم
  • ان شاالله که سلامت باشند و سایه شون رو سرتون باشه.
    ان شاالله موفق باشید و هر چه زودتر بعد اتمام درس برگردید پیششون و از وجودشون بهره مند بشید
    پاسخ:
    امیدوارم.
    مشکل اینجاس که شاید نخوام بعد اتمام درسم برگردم پبششون: (
  • علیرضا امیدیان نسب
  • خخخ یه بار تو شهرمون بارون اومد همراه با تگرگ ی

    بابا تگرگ نگو انگار سنگ از اسمون مینداختن پایین 
    پاسخ:
    خوش به حالتون: )
  • علیرضا امیدیان نسب
  • وقتی به چین و چروکای دست پدر نگاه می کنی  .....
    کل دنیاروت خراب میشه قربون دستای پدر بشم
    انشالله که پدرتون خوب شه و سایشون همیشه بالاسرتون باشه
    پاسخ:
    خیلی ممنون.لطف دارین
  • اون روی سگ من نوستالژیک ...
  • ماهم در همین سیر به سر بردیم بارون و رعد وبرق واینا
    بعدم یه غروب گوهی بود فاطی ازاون غروب جمعه ها مزحرف اما بدتر از همیشه
    فاطی ماکه خودمون پدر مادرمون انتخاب نمیکنیم منم نسبت به بابام همین حس رو داشتم و هنوزم دارم، نکه بقیه خانوادمودوست نداشته باشم اون یه چیز دیگه بود که رفتنش از پا دراورد منو، هیچ وقتم نتونستم بابقیه خانوادم ارتباطی که با بابام داشتمو برقرار کنم. یه جورایی همه ناراحتیم اینه زخمهایی که بقیه به بابام زدن رو هیچ وقت یادم نمیره حتی مامانم. و همیشه همه افراد خونواده طرف مامانم بودن میگم طرف نه اینکه دودسته شده باشیم نه، بحث اینه همیشه مامان ارجحتر بود. بااینکه بابام بخاطرش خانوادشو کنار گذاشته بود از ارث محروم شده بود بازم همه طرف مادرم بودن.
    خوب نمیتونم بگم مطابق میل بابات زندگی کن فاطی، و نمیگم پنهون کن همه چیزو ادم باید خودش تجربه کنه تا بفهمه چی درست و چی غلط اما گاهیم بد نیس دل بدیم به حرفاشون و به میلشون همینکه تو الان داری اقتصاد شیراز میخونی کم افتخاری برای بابات نیس حتی اگر به روی خودش نیاره.
    دعا میکنم سایه بابات بالای سرت باشه همیشه از مهر ومحبت ووجودش گرم باشی:***
    پاسخ:
    اینجا همچنان داره بارون میاد.
    خدا نیاره از این غروبا: (
    میدونم چی میگی دقیقا.خانواده دو دسته نشده ولی...
    کاش حداقل روند موفقیتمون سریعتر بشه که تا دستم میرسه بتونم واسشون کاری کنم: (
    مرسی عزیزم: *
  • عرفـــــ ـــان
  • مثل من زندگیت یه تایم اوت لازم داره انگار !
    پاسخ:
    به شدت...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی