امروز صبح قرار بود دختر خواهرم لوزشو عمل کنه.صبح حاضر شدمو با خواهر و دومادمون رفتیم بیمارستان.5.5داره و تو یه موقعیتی هس که هم میفهمه و هم نمیشه با حرفای منطقی ارومش کرد.کلی تو انتظار بودیم تا دکتر الدنگ بیاد.حدود 3 ساعت.قبلشم کلی گریه کرده بود که نمیخواد عمل کنه.چون خواهرم اونجا کار میکردو میشناختنش،با پارتی مثلا بهش لباس دادن و رفته تو.کلی گریههه و خود خواهرو یکی باید جمع میکرد.انتظار سخته...
وقتیم اومد بیرون تا ساعت ها گیج بود و نمیتونس چیزی بخوره و درد داش.دیگه من فاکتور میگیرم از سختی هاش و اینکه به زور دو قاشق بهش شربت بدی و این صخبتا...
الانم که دیگه منو بابام اومدیم خونه و مامان و خالم اونجان.والا من که توانم برید،خدا به داد مامانش برسه....
لطفا واسه بهبودی سریعش دعا کنید.
- ۹۴/۱۰/۲۸