امروز با یسی و بهار و بهناز و الی و هانی و فروغ و مامان یسی رفتیم ناهار پارک جنگلی.سانازم بود: )))
خاطره تعریف کردیمو پخش زمین بودیم و بعدشم اونو(انو؟؟)بازی کردیم.بعدشم رفتیم در خونه یسی اینا تا بچه ها برن بجیشن: )))
بعد از اونجا رفتیم در دور دستا و اهنگای ضایع گذاشیم و ضایع تر رقصیدیمو ادا در اوردیمو بعدشم اومدیم خونه.مامان و خاله هم از بیرون اومدن.2ساعت رو مخ که بیا بریم بیرون وبازار و و و ...خیلی خوب میتونن اصابتو خورد کنن.خب منم جمله ای رو به مامان گفتم که شاید نباید میگفتم...
چقد همه چی بده!چقدددددددددددد...
وقتی که شیرازم،همش نگران مامان و بابا و خانواده و هی رفتارای زشت و بدت یادت میاد و میگی وای اگه فلان بشه و وای اگه اینجوری بشه...اینجا که هسی اینقد میرن رو مخت که اوووووووووفففففف...
کاش مشکلاتم یکی و دوتا بود.مشکلات قدیمی داریم با خانواده که هرچندم الان خوب باشی و همه چی اکی،دلخوریاش مونده و خب این قابل حله.یه مشکلاتی با دوستان داریم که اونم دوستن و ادم نباید توقع داشته باشه...
بیخی..بیخیال غرغر: ) دیشب دختر عمه اینجا بود.اون یکیم که قرار بود بیاد،دوستش خونشون بود.حالا از قبل بهم اکی داده بود ک میاد.زنگیدم میگم اشغاااااااااالللل مگه قرار نبود بیای؟میگه سلام!میگم اها نمیتونی بحرفی،1یا2؟!!!میگه 1.5!!میگم 1.5 چیه زن!من خودمم نمیدونم 1و2 چین.میگه 1.5ینی تقریبا...اصن خداس این بشر: )))
الان یخورده متلاشیم: )))
ولی اهنگ همه چی درست میشه یاس رو میگوشمو سعی میکنم خودمو خر کنم: )
یه روووززز خوب میاد...پوووففففف!!
بعدا نوشت:باید بگم که دیشب ابجی خانوم زنگیدو خواس که برم خونشون و اقای دوماد اومدن دنبالمو رفتم اونجا...یه سری چیزا هم که دوس داشتم بگم اینه ک تو پارک،فروغ داش تعریف میکرد که یکی از دوساش رفته بوده شلوار بخره بعد طرف میگه سایزتون چنده؟میگه 65!!!!بعد میگه منظورم همون 38اینا بود: )))دیگه خودتون میدونید سایز چیو گفته.
- ۹۴/۱۱/۰۱