به نام خدا: )))
والا حرف خاص و جدیدی ندارم.فقط اینکه من حمعه اومدم شیراز دانشگاه.اخه کی هفته ی اول میاد جز مااااا؟؟اصن موقع اومدن دیگه اشک تو چشام جمع شده بوده.اصلا دوس نداشم بیام ولی چاره چیه واقعا؟؟همه ی استادا هم حضور غیاب کردن.پووفف...
امروزم ما یکی از درسای ترم 8 رو برداشته بودیم،که استاد میگه برید حذف کنید.کلی چرت و پرت گفته.خب میگم استاد مشاورم گفته و داشیم باهاش چک و چونه میزدیم ک فایده نداش.ایشششش.
دیگه هم اینکه یه استاد کارافرینی دارم سوژه.طرف رییس پارک علم و فناوری بوده و خیلیم دلشاده.یه خنده رو لباشه و پر از انرژی.میگه من یادتون میدم چیکار کنید و هی درباره ی موفقیت میحرفید و میگفت من همش صحبتای مادی میکنم.اصن ادم اگه بخواد خوب زندگی کنه باید پول داشه باشه.باید بهترین ماشینارو سوار بشه و این حرفا.یه سری سوالم پرسید مث اینکه مثلا تا حالا فک کردید که "من کیستم" و موفقیتتون چیه و اینکه ما با توجه به اینهمه فارغ التحصیل ک داریم چرا اینهمه بیکار داریم و این حرفا...واسه سوالاش یه دنیا جواب داشتم.همین من کیستم؟یه سوال فلسفی بود که من نمیدونسم صحبتامو از دین واسش شروع کنم و به چالش بکشونمش یا مثلا بیام از کتاب دنیای سوفی بگم واسش؟!؟!سوال دومشم که خوراک خودم بود.جوابای سوالش مسخره ک خب ناشی از سوالای مسخرش بود.اخه این سوالا مال الانه؟؟ینی کسی هس ک تا الان به یه سوال ساده من کیستم نفکریده باشه؟!؟!
حالا از اینا گذشته برسیم به قسمت جالب ماجرا.میگه باید کنفرانس بدید و راجب مثلا یه ادم موفق.اهان،قبلشم هی میگفت هدف داشته باشیدو اینا.حالا میگفت پارسال یکی از بچه ها اومد راجب یه حلافکار کنفرانس داد.یه گروه مافیا و من واااقعااا لذت برم.چه عیبی داره؟اون میدونس میخواد چیکار کنه.میخواس اینکاره بشه.دوس داش!!!خلاصه قراره من برم راجب روسپیا کنفرانس بدم و از حقوقشون دفاع کنم: )))))))))
یا میگفت دانشجو باید کار کنه و تجربه کسب کنه.میگفت پسر من داره دکترا عمران میخونه تو بهترین دانشگاه دنیا و بورس اونجام هس.میگفت من تا دیپلم نذاشم کار منه ولی سال اول دانشگاه پرسید من چیکار کنم بابا؟گفتم عملگی!میگفت تابستون بردمش سر میدون قصرالدشت کتار بقیه کارگرا.اولین ماشینی که اومد فرستادمش بره!میگفت اوایل واسم شرط گذاشه بود ک برم دنبالش و اینا.چون خجالت میکشید.دفعه اولی ک حقوق گرفت دیگه اکی شد.میگفت تابستون دومم رفت عملگی ولی تابستون سوم تو همون شرکت استخدام شد.میگفتت حالا من اینجام که شمارو راه بندازم!!اصن اینو ک گفت من پخش بودما.فک کنم مارو هم میبره کنار خیابون سوارمون میکنه که بریم...
خلاصه ک طرف خیلی شاد بود و همش انرژی داشتو میگفت زندگی خیلی قشنگه،چیه این بچه های 20ساله تو دانشگاه همش ناراحت و افسردن!
ولی در هر صورت احتمالا من با یکی دیگه بردارم درسو: دی
دیگه رویداد خاصی رخ نداده حقیقتا و من از همینجا با شما خداحافظی میکنم و روز خوشی رو واستون ارزو میکنم: )))))))
- ۹۴/۱۱/۱۲