سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

عیدونه

خیلی وقته ننوشتم و خیلی حرفا هس.پس خواهم نوشت با نام و یاد خدا: )

اول از همه عید همتون مبارک.حرف یخورده کلیشه هس ولی امیدوارم واقعا پایان سال خوبی رو داشته بوده باشید: )

از روز عید بگم...یا نه،قبل ترش.روز قبل عید.یهو همه ی اعضای خونواده خونه تکونی کردیم.من کلیییییییییی چیز بیرون ریختم.چیزایی ک هرسال نگه میداشتم با این مضمون"که هر چه خار آید،یک روز به کار آید"حس سبکی داشتم.از تو اتاق برادر هم همچنین.خلاصه همه دس به دس هم کار نموده و بعدشم من نشسیم ک سفره درس کنم.خواسیم یخورده متفاوت باشیمو اومدم جام هامون رو با رنگ روغن و خلال دندون،گل گلی کردم.کاری طولانی بود ولی انجام دادم.واسه تخم مرغا هم کاموا پیچشون کردمو رنگی رنگی شدن.در کل راضی بودم: )

خلاصه ساعت 3.30اینا خوابیدم و اینکهههه واسه تحویل سال پا نشدم: ))))

نه من،نه برادر.مامان و بابام بیدار شده بودن و منو بیدار نکرده بودن و البته بعد تحویل سال رفته بودن بیرون و بازم مارو بیدار نکرده بودن.اینم از خانواده ما: )

عصر عید رفتیم خونه خاله.خاله اینا امسال به خاطر عروس اومدن شهر خودمون.عروس جدید: ) عصر اون روز خونه خاله غلغله بود.منو داداشمم زیاد نموندیم و اومدیم بیرون و رفتیم در خونه یکی از عمه ها ک نبود.البته بعد متوجه شدیم ک رفتن باغ و خیلیییییییییی اصرار داشتن ک بریم ولی ما به دخترخالم اینا قول داده بودیم ک باهاشون بریم بیرون.قرار بود منو دخترخاله و پسرخاله و همسراشون و داداش و پسردایی بریم.

شب ک شد،پسرخاله و خانومش رفتن یه جا عید دیدنی بعد گیر افتادنو نشد بیان.پسردایی هم تنبل بازی در اورد و نیومد.منو داداش و دخترخاله و شوهرش رفتیم.اول گشتیم،بعد رفتیم شاورما خریدیمو اومدیم خونه ما خوردیم اخه هوای بیرون سرد بود.نشستیمو حرف زدیم و بعدشم رسوندیمشون.

دوشنبه،دوتا از عمه هام و خواهرم اومدن خونه.خونه شلوغ شده بود ولی خیلی خوب بود.کلی خندیدیم.این بزرگترا مینشستن غیبت کردن و ما هم مسخرشون میکردیم.خودمونم نشسته بودیم تو اینستا دنبال یه اکیپ چارنفره میگشتیم ک ما 4تا(منو 3تا دخترعمه هام)باهاشون ازدواج کنیم ک فامیل باشیم: )))))))))))))

سه شنبه عمم باغ دعوتمون کرد و همه اونجا بودیم.به مناسبت تموم شدن سربازی پسرش.اونجا ک دیگه عالی بود.اول از همه ک دخترعمم واسمون خوند(4ساله کلاس آواز میره و واقعا خوش صداس و تا حالا چندتا کنسرت با استادش گذاشته)بعدش رفتیم یخورده گشتیم.عکس گرفتیم و رفتیم کنار خوردن(آیا میدونید کنار چیست؟)کنار نوستالژِی بچگی هاس.تکون دادن ددرخت یا پرت کردن سنگ به سمت درخت و ریختن کنار های رسیده و یورش بردن به سمت کنارها.که البته الانم این کارو کردن.رفتیم باغ و همه چی خوردیم و بعد دختر عمم نشسته فال کف دست گرفته واسمونو انواع خط های روی دستمونو بررسی کرده و کلی خنیدیدم.بعدش یه دخترعمه دیگه حنای سیاه داشت و واسه خیلی طرحای تتو میزد و وافعا هم مث تتو میشد چون سیاااه سیااااهههه.بعدش رفتیم یه بازی فکری باحال کردیم به اسم استوژیت.8نفره بود و من بردمو خیلی حال داد.حتما برید ببینید بازی چجوریه.

شام خوردیمو حرف زدیمو غیبت کردیم.دیگه هم رفتیم خونه هامون.

دیروزم تمام خاله ها و دایی ها و مخلفاتشون خونه ما دعوت بودن.مامانم 2نوع غذا پخته بود.اصن یه وضی.همشم استرس داش ک کم بیاد و وااااااااااای ک چقدر چیز زیاد اومد.کلی منو عروس کوچیکه حرفیدیم و من همش طرف عروس کوچیکه بودم تو بحثا اینا.دیگه بچه ها هی به پسردایی اصرار میکردن ک شیرینی گوشی رو بده و منم پشتشون.اون بدبختم نمیتونس بگه واسه تو شال خریدم ک: )))))))

دیگه اینکه خاله پسر و عروس،پوپ رو تو بازار دیده بودن(پوپ،فرد مورد نظر ما)کلی ما ذوق مرگ بودیم.

شب بچه ها یه جا دعوت بودن تو مایه های انجمن فرهیختگان و اینا.افراد ارشد و دکترا اونجا بودن.قرار شد منو دخترداییمم با دخترخاله و پسرخاله و همسران گرامیشون بریم.دم در با کامپیوتر اسمارو چک میکردن!خب ماهم ک دعوت نبودیم.ینی ما از این سمت خیابون تا بریم اون سمت خیابون داداشم ی زنگ زد  و یهو یکی از دوستاش اومدو سریعا مارو برد داخل بدون فوت وقت...

برنامه ای بسیاااااااااااااااااااااااااااار مزخرف بود.فقط خوب بود ک کلی ادمای اشنا دیدم.در تمامی سنین و همه هم اشنا و منم عاشق این چیزا.ادمایی ک از اقصی نقاط کشور یا حتی دنیا میومدن و فقط ی نوروز رو تو شهر ما بودن و بعد میرفتن واسه زندگیشون تلاش کنن...در کل این تیکش عالی بود.

مشاور کنکورمو دیدم....اوووف ک عالی بود.

دوس میداشتم ک پوپ هم میبود ک نبود.ابله

دیگه اینکه یه سری از دوستای داداشم هی به من گیر داده بودن ک آخرین باری ک دیدیمت اینقد بودی(یه چی حدود 30سانت)...خلاصه کلی متعجب.

دیگه هم اینکه دیشب به پوپ پی ام دادم و ج نداده.هنووووووووووز.با اینکه آنلاینم شده.ماذا فازا؟

البته دوس نداشمم ج بده...ماذا فازا خودم؟؟

ول کنید اینارو.به سیزده فک کنید: دی


  • ۹۵/۰۱/۰۵
  • میس فاطی

نظرات (۳)

  • اون روی سگ من نوستالژیک ...
  • سال نوت مبارک فاطی جونی امسال ان شالله به اهداف برسی:*******
    ای جونم فقط ما جنوبیا میدونیم کنار چیه چه حالی داره با سنگ و چوب و ... کنار بچینی خخخخ الان که دیه بزرگ شدم و دلنازک از این کارا نمیکنم در حدی که دستم برسه چندتا میچینم والا غیر.
    دلم برات شده بود نمی نوشتی جات کلی خالی بود.

    پاسخ:
    سال نو تو هم مبارک و امیدوارم به هرچی میخوای برسی:**
    حدس زدم زیاد کسی ندونه ک کنار چیه: )))
    اره ما هم بچگیا از این کارا میکردیم: )
    منم خیلی دلم تنگ میشه و دوس دارم بیشتر بنویسم...ولی نمیشههههه
    سال خوبی داشته باشی فاطی جون :)

    پس اسمشکنار هستش نمیدونستم
    ما هم ازینکارا میکنیم وقتی میریم خونه محل سنگ و چوب پرت میکنیم میوه ها میریزن میخوریم :))))
    پاسخ:
    همچنین شما: )
    اره...ببین مطالبم آموزندس: ))))
    سلام عیدتون مبارک :دی
    می گم وقتی یه سری لوازم و بریزی دور یعنی آدم شجاعی هستی..متاسفانه من خیلی ترسو و آشغال جمع کنم :))
    باز خوبه شما بیرون رفتین و عید دیدنی..ما که فک و فامیل درست حسابی هم نداریم هیچ قبرستونی هم نرفتیم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی