خیلی وقته ننوشتم و خیلی حرفا هس.پس خواهم نوشت با نام و یاد خدا: )
اول از همه عید همتون مبارک.حرف یخورده کلیشه هس ولی امیدوارم واقعا پایان سال خوبی رو داشته بوده باشید: )
از روز عید بگم...یا نه،قبل ترش.روز قبل عید.یهو همه ی اعضای خونواده خونه تکونی کردیم.من کلیییییییییی چیز بیرون ریختم.چیزایی ک هرسال نگه میداشتم با این مضمون"که هر چه خار آید،یک روز به کار آید"حس سبکی داشتم.از تو اتاق برادر هم همچنین.خلاصه همه دس به دس هم کار نموده و بعدشم من نشسیم ک سفره درس کنم.خواسیم یخورده متفاوت باشیمو اومدم جام هامون رو با رنگ روغن و خلال دندون،گل گلی کردم.کاری طولانی بود ولی انجام دادم.واسه تخم مرغا هم کاموا پیچشون کردمو رنگی رنگی شدن.در کل راضی بودم: )
خلاصه ساعت 3.30اینا خوابیدم و اینکهههه واسه تحویل سال پا نشدم: ))))
نه من،نه برادر.مامان و بابام بیدار شده بودن و منو بیدار نکرده بودن و البته بعد تحویل سال رفته بودن بیرون و بازم مارو بیدار نکرده بودن.اینم از خانواده ما: )
عصر عید رفتیم خونه خاله.خاله اینا امسال به خاطر عروس اومدن شهر خودمون.عروس جدید: ) عصر اون روز خونه خاله غلغله بود.منو داداشمم زیاد نموندیم و اومدیم بیرون و رفتیم در خونه یکی از عمه ها ک نبود.البته بعد متوجه شدیم ک رفتن باغ و خیلیییییییییی اصرار داشتن ک بریم ولی ما به دخترخالم اینا قول داده بودیم ک باهاشون بریم بیرون.قرار بود منو دخترخاله و پسرخاله و همسراشون و داداش و پسردایی بریم.
شب ک شد،پسرخاله و خانومش رفتن یه جا عید دیدنی بعد گیر افتادنو نشد بیان.پسردایی هم تنبل بازی در اورد و نیومد.منو داداش و دخترخاله و شوهرش رفتیم.اول گشتیم،بعد رفتیم شاورما خریدیمو اومدیم خونه ما خوردیم اخه هوای بیرون سرد بود.نشستیمو حرف زدیم و بعدشم رسوندیمشون.
دوشنبه،دوتا از عمه هام و خواهرم اومدن خونه.خونه شلوغ شده بود ولی خیلی خوب بود.کلی خندیدیم.این بزرگترا مینشستن غیبت کردن و ما هم مسخرشون میکردیم.خودمونم نشسته بودیم تو اینستا دنبال یه اکیپ چارنفره میگشتیم ک ما 4تا(منو 3تا دخترعمه هام)باهاشون ازدواج کنیم ک فامیل باشیم: )))))))))))))
سه شنبه عمم باغ دعوتمون کرد و همه اونجا بودیم.به مناسبت تموم شدن سربازی پسرش.اونجا ک دیگه عالی بود.اول از همه ک دخترعمم واسمون خوند(4ساله کلاس آواز میره و واقعا خوش صداس و تا حالا چندتا کنسرت با استادش گذاشته)بعدش رفتیم یخورده گشتیم.عکس گرفتیم و رفتیم کنار خوردن(آیا میدونید کنار چیست؟)کنار نوستالژِی بچگی هاس.تکون دادن ددرخت یا پرت کردن سنگ به سمت درخت و ریختن کنار های رسیده و یورش بردن به سمت کنارها.که البته الانم این کارو کردن.رفتیم باغ و همه چی خوردیم و بعد دختر عمم نشسته فال کف دست گرفته واسمونو انواع خط های روی دستمونو بررسی کرده و کلی خنیدیدم.بعدش یه دخترعمه دیگه حنای سیاه داشت و واسه خیلی طرحای تتو میزد و وافعا هم مث تتو میشد چون سیاااه سیااااهههه.بعدش رفتیم یه بازی فکری باحال کردیم به اسم استوژیت.8نفره بود و من بردمو خیلی حال داد.حتما برید ببینید بازی چجوریه.
شام خوردیمو حرف زدیمو غیبت کردیم.دیگه هم رفتیم خونه هامون.
دیروزم تمام خاله ها و دایی ها و مخلفاتشون خونه ما دعوت بودن.مامانم 2نوع غذا پخته بود.اصن یه وضی.همشم استرس داش ک کم بیاد و وااااااااااای ک چقدر چیز زیاد اومد.کلی منو عروس کوچیکه حرفیدیم و من همش طرف عروس کوچیکه بودم تو بحثا اینا.دیگه بچه ها هی به پسردایی اصرار میکردن ک شیرینی گوشی رو بده و منم پشتشون.اون بدبختم نمیتونس بگه واسه تو شال خریدم ک: )))))))
دیگه اینکه خاله پسر و عروس،پوپ رو تو بازار دیده بودن(پوپ،فرد مورد نظر ما)کلی ما ذوق مرگ بودیم.
شب بچه ها یه جا دعوت بودن تو مایه های انجمن فرهیختگان و اینا.افراد ارشد و دکترا اونجا بودن.قرار شد منو دخترداییمم با دخترخاله و پسرخاله و همسران گرامیشون بریم.دم در با کامپیوتر اسمارو چک میکردن!خب ماهم ک دعوت نبودیم.ینی ما از این سمت خیابون تا بریم اون سمت خیابون داداشم ی زنگ زد و یهو یکی از دوستاش اومدو سریعا مارو برد داخل بدون فوت وقت...
برنامه ای بسیاااااااااااااااااااااااااااار مزخرف بود.فقط خوب بود ک کلی ادمای اشنا دیدم.در تمامی سنین و همه هم اشنا و منم عاشق این چیزا.ادمایی ک از اقصی نقاط کشور یا حتی دنیا میومدن و فقط ی نوروز رو تو شهر ما بودن و بعد میرفتن واسه زندگیشون تلاش کنن...در کل این تیکش عالی بود.
مشاور کنکورمو دیدم....اوووف ک عالی بود.
دوس میداشتم ک پوپ هم میبود ک نبود.ابله
دیگه اینکه یه سری از دوستای داداشم هی به من گیر داده بودن ک آخرین باری ک دیدیمت اینقد بودی(یه چی حدود 30سانت)...خلاصه کلی متعجب.
دیگه هم اینکه دیشب به پوپ پی ام دادم و ج نداده.هنووووووووووز.با اینکه آنلاینم شده.ماذا فازا؟
البته دوس نداشمم ج بده...ماذا فازا خودم؟؟
ول کنید اینارو.به سیزده فک کنید: دی
- ۹۵/۰۱/۰۵
ای جونم فقط ما جنوبیا میدونیم کنار چیه چه حالی داره با سنگ و چوب و ... کنار بچینی خخخخ الان که دیه بزرگ شدم و دلنازک از این کارا نمیکنم در حدی که دستم برسه چندتا میچینم والا غیر.
دلم برات شده بود نمی نوشتی جات کلی خالی بود.