سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

درسای تکراری

کلا شبا عنن!شب که میشه آدم بیشتر دلش میگیره و اینکه من الان دلم گرفته.خب از چی؟

ینی اگه ی درصد اینو بفهمم.پستای قبل گفتم میشه باز عاشق شد؟گفتین آره.تو وب قبلی و هیاهویی ک درس کرده بودم و اشک و آه و التماس ک نمیخوام مستر رو ول کنم،همه می گفتن بذار بره،بهترش میاد.می گفتم نمیخوام.یکی اومد،گفت به درک ک نمی تونی کس دیگه رو تحمل کنی،ولی دندون خراب رو بکن و بنداز دور.حرفش بیشتر به دلم نشست.کندم و انداختم دور...گفتم باز عاشق میشم.چه عیبی داره؟مشاور عزیز اومد تو زندگی.بخوام شیک و مجلسی تعریفشو کنم دقیقا متضاد با مستر.ادمی ک بودن باهاش نگرانت نمیکرد.ولییییی فقط 6ماه گذشته بود از کات کردنم،اصن به مشاور فکررررر نمیکردم. ی رابطه دوستانه و معمولی داشیم.یهو رفت،به ماه بود.یه اتفاق ریز الکی افتاد.اول تعجب بود و به تخم پنداری.بعد ی مدت دلتنگی و تاسف.اینقدر گذشت و گذشت و الان 1.5هس ک گذشته و باز دلتنگی هس و تاسف...

قضیه این نیس ک اگه کسی میخواس بیاد چرا تا الان نیومد،قضیه این دل منه.گفتم؟گفتم از کافه و کیک شکلاتی و انواع شال و رژ و لاک و قدم زدن و هرچیز دیگه خوشم نمیاد؟دیگه خوشم نمیاد...دلم نمی ره تو دوس داشتن.عاشق شدم و خورد تو ذوقم،ولی حتی از یکی خوشم اومد و باز خورد تو ذوقم...نمیدونم ترسه،یا هرچیز دیگه،ولی ی جای وجودم داره آزار میکشه...و من درس میخونم:)

مناسبت این پست...چن شب پیش با مشاور حرفیدم و سوال پرسیدم ولی دلیل اصلی چیه؟امشب برحسب اف بی گردی خوردم به پیج کوفتیش باز.کرم درونی هم مارو وادار کرد ب مرور دوباره ی عکساش.الان اینی ک میخوام بگم عالیییییه.ماتحت بنده سوخت از صمیمیت ایشون با دوساش ک ی سری دخترن.ی سری هاشونم دخترایی ک باب طبع من نیسن(میشناسمشون)تاسف هس و حسادت.من داشتمش،بیشتر از دوس(حرف خودشه)

آخه من حسرت چیو میخورم؟

این حس احمقانه رو ی بار سر مستر تجربه کردم،درسو خوب یاد نگرفتم پس حقمه.می کشم دردشو تا یاد بگیرم نباید دل بست.به همین مشاور می گفتم گ به همون اندازه ک به آدما اجازه بدی بهت نزدیک بشن بیشتر بهت صدمه میزنن و اون گفت من میام تا ثابت کنم ک اینجوری نیس...ثابت کرد،هه.

دردشو میکشم نا یاد بگیرم،مث هزار بار کلان خوندن.اینقدر میخونم تا یاد بگیرم...

  • ۹۵/۰۲/۰۳
  • میس فاطی

نظرات (۴)

  • اون روی سگ من نوستالژیک ...
  • میفهممت چون منم در اوج چنین تجربه ایم فاطی، نه میتونم از تجربه های گذشته استفاده کنم نه میتونم چشامو ببندمو دلمو بسپارم بهش.
    به نظرم در مورد عشق نمیشه از تجربه استفاده کرد هر ادمی قلق خودشو داره، هر گردی هم گردو نیست.
    میدونی مهمترینش ارامش درون، به این نتیجه رسیدم تا درونم اروم نشده تا وقتی ایقدی اسیب پذیرم همیشه یه جای کار میلنگه. بازم هر ادمی میتونه به من اسیب بزنه حتی یه ادم خوب که با بقیه واقعا فرق داره حتی اونم میتونه بمن اسیب بزنه وقتی من اسیب پذیرم، درونم محکم نیست.
    به نظرم بلاتکلیفی تو فرار کردنت حتی از خودت و همه با درس خوندن و شلوغ کردن سر خودت با درس و... واسه همین جون کندن درونته برای ارامش
    بهش توجه کن صداشو بشنو فاطی
    پاسخ:
    میدونی باز من به نسبت خیلی آروم شدم.خیلی.هی مستر میگه برگرد و من میگم نه و وقتی می پرسه چرا میگم چون الان آرامش دارم.خیلی آروم ترم...ولی باز ی سری بی قراری های آخر شب هس دیگه
    الان هرکی هرچی بگه متوجه نمیشی چون دست خود آدم نیست و خودت باید این مراحلُ پشت سر بذاری

    وقتی یه رابطه کات میشه آدم دچار جرخوردگیهای روحی میشه همون که میگی بی قراری های آخر شب و اینا
    درسته شب بیشتره ولی در طول روز هم با آدمه
    خودم تجربه ش کردم که میگم

    هر رابطه ای حتی اگه خوش و خرمم تموم  شه باز اون ترسی که میگی توی درون آدم میمونه
    پاسخ:
    نه دیگه ببین،الان این مرحله پشت سر گذاشته شده رفته.بابا دو سال گذشته.الان قضیه اونه ک حواستون به رفتارتون با ی دختر باشید،میگفت وقتی ی دست تکون میدید کنار درخت انگور تا کلی سال بعد اون کنار درخت انگور یاد دست تکون دادن شما میفته.و البته باید بگم ک منم ادمیم ک اهل گذشته و اهل چیزای قدیمم.
    تو طول روز هس ولی سرگرمیم،تو شب داغون میکنه.هی مغز شروع میکنه به مرور تک تک خاطرات.
    آره اون روزا رو یادمه..چه می گذره

    ببین در کنار عاشق شدن،اون عادت کردن هم هست ها! بعدش که ازش بیرون میای و راحت می شی تازه می فهمی همچی چیزی هم نبوده..
    آدم هر چی جلوتر می ره خیلی چیزا توی عشق می فهمه.
    پاسخ:
    آره آره،تو اون روزا تو هم بودی:)))
    دقیقا،عادت میکنی و فک میکنی عاشقی:)))
    معلومه که مرور خاطرات داغون کننده ست اصلا ویرانگر
    خب نباید مرورشون کنی
    پاسخ:
    نمیدونم شما چطورین،ولی من مغزم شبا قبل خواب جای فکر به آینده به گذشته فک میکنه و هی خاطرات خوشش رو مرور میکنه...البته باید بگم لذت بخشه.حتی دستکاری حوادث رخ داده :-)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی