سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عذرخواهی از بیان:))))

والا عنوان پست قبل مشکل داش و فیلتر شدم.عنوان رو عوض کردم و از فیلتری در نیومدم و اینکه الان بچه های بیان نشستن میگن اه اه این بی ادبه بار پست گذاشت،پیف پیف:/

  • میس فاطی
  • ۰
  • ۰

والاااا گور بابای تو+دل تنگ من +تو و چتامون.

مردم از بس خوندمش،مردم از این زندگی تخمی.من نمی کشم با اینهمه دل تنگی و بی پولی و کلی چیزای بد دیگه.یخورده خوب لطفا...

  • میس فاطی
  • ۰
  • ۰

دل تنگ

اینکه لا به لای استخراج ضریب فزاینده دلت واسه یکی تنگ بشه اصن موضوع شوخی برداری نیس که...

فک میکنم باید چند سال بعد از  مرگ ادما،بعد تشییع جنازه،باید به مراسم بگیریم...یه جور فرصت بدیم به خودمون که گریه کنیم.یه بار دیگه...چند سال گذشته و آدم به ازای تمامی این چند سال کلی دلش تنگ شده.باید گریه کرد بدون دغدغه.یه بار دیگه واسه محبتهایی که بهمون شده بود از جانب شخص فوت شده و ما نفهمیدیم-بچه بودیم یا کینه و خصومت-باید گریه کرد...

دلتنگی بد دردیه.چه از نوع دلتنگی واسه آدم های زنده و چه مرده.حتی دلتنگی واسه آدم هایی که میدونی قراره از دس بدی...دلتنگی بده

  • میس فاطی
  • ۰
  • ۰

فاطی خل شده

من با تموم ادعا هام و با تموم علاقم و پیگیری خبرا،یه وقتایی دوس دارم ببندم تمامی خبرارو،بدون خوندنشون و بدو بدو بیام عکس پروفایلتو باز کنم زل بزنم به عکس.به تویی که حتی نمیبینی بودنمو...ناراحت نیسم خدایی.سال هاست این قضیه حل شده"دلیل نداره ادمایی که دوسمون دارن،دوسشون داشته باشیم و همچنین ادمایی که دوسشون داریم،دوسمون داشته باشن"دردناکه ولی حقیقته...

دیر به دیر میام مینویسمو دیگه خبری از روزانه نوشت نیس.این گهگاه نوشتنا هم شده غرغر...مجبورم.مجبورم حرفامو بنویسم چون ادما فقط تا ی جایی حوصله دارن که بشنونت.همه متعجب از اینکه چطور نمیتونی مشکل به این سادگی رو با منطق اونا حل کنی: (

حوصله نوشتن روزمرگی هارو ندارم.چرخه ی تکراری زندگیمه.من،درس،فک کردن به تو،کل کل با عشاق سینه چاک،فک کردن به تو،رقصیدن،فک کردن به تو،کتاب خوندن،فک کردن به تو،همایش،فک کردن به تو و....فک کردن به تو: )

فاطی عاشق آنلاین بودنتا،عاشق اینکه دوساش تورو تو خیابون می بینن و با ذوق میزنگن فاطی...من عاشق دوست داشتنتم دوس داشتنی خوب من: )

بذارید بگم،مث همیشه از روز مرگی ها:

دختر عمه پیشمه،ریحان و ناهید رفتن کیش،من جمعه کنکور دارم البته ازمایشی.امتحانای میانترم میدم معمولی.نه خوب و نه بد.یکی از دختر عمه هامم عقدیده.یه سری ادمم دارن جون میکنن واسه به دس اوردن دلم.

چقدر خلاصه: )

شب بخیییرررر

  • میس فاطی
  • ۰
  • ۰

یه وقتایی فک میکنم باید همون موقع میرفتم.همون لحظه که میخواست که برم تهران پیشش.حس میکنم واسه اون لجظه هایی که تلاش میکرد واسه خندوندن من شاید باید یخورده قدرشو میدونسم.ولی اون روزا جای فک کردن به اون فقط تو خودم بودم...حالم بد بود و ادمی که تا حالا رابطه ای نداشته ک بفهمه کات کردنش میتونه چقدر سخت باشه قطعا درکم نمیکرد و طبعا منم چیزی نمی گفتم.البته که کات کنی یه رابطه ی 7ساله رو که روش کلیی امید داشتی...ولی در نهایت با چش گریون از خونشون بیای بیرون.اخ که من 19ساله ی کز کرده و نشسته تو خط واحد چقد حس خراب شدن کاخ ارزوهامو داشتم...تو خط واحد اشک و اشک و اشک...البته که قبلشم همین بود.خب وقتی همه چی تموم میشه و با توهین و فحش و ناسزا،حالت میتونه بد باشه و نمیتونسم بفهمم حالا که یکی اومده ک داره تلاش میکنه واسه خوب شدن حالت ینی چی...اصن یه درصد من به این بشر فک نمی کردم...

نوشتن این موضوع ناشی از ناراحتی من نیس و اینکه الان زانوی غم بفل گرفتم،نه،فقط یادم اومد.به طرز عجیب و مسخره ای پادرد،نمایشگاه کتاب،تن ماهی و ابلیمو،سوگند و و و منو یادت میندازه...منی که حتی دیگه یه درصدم احساس ندارم و این بده...چون منم دوس دارم ته دلم غنج بره از دیدنت...میدونید،باید یکی باشه مث سال 92،باید باشه ک من سر از پا نشناسم واسه دیدنش.باید بدوم و کلی راه بیام پایین واسه دیدنش،برم اون سمت شهر واسه دیدنش...یکی باید باشه واسه تمام حماقتام.یکی که این روزای اردیبهشتی رو باهم بریم تو خیابونا و بلند بلند بخندیم و دیوونه بازی در بیاریم...یکی که لایق باشه.یکی که همیشگی باشه و همونی باشه که باید باشه.سر رابطه قبلی ک روز و شب دعا کردم واسه بودنش و نشد،میشه توروخدا یه کاری کنی این بار حکمتت هم جهت با دلم باشه؟؟

*البته فک نکنید الان تو حال بد و نافرمم هسم.نه فقط خواستم بنویسم و اینکهههه اون موقع از زمان حال بهره نبردمو الان میگم غلط کردم پس الان میرم که از زمان حا لذت ببرم.میرم درس بخونم: )))))

  • میس فاطی
  • ۰
  • ۰

درسای تکراری

کلا شبا عنن!شب که میشه آدم بیشتر دلش میگیره و اینکه من الان دلم گرفته.خب از چی؟

ینی اگه ی درصد اینو بفهمم.پستای قبل گفتم میشه باز عاشق شد؟گفتین آره.تو وب قبلی و هیاهویی ک درس کرده بودم و اشک و آه و التماس ک نمیخوام مستر رو ول کنم،همه می گفتن بذار بره،بهترش میاد.می گفتم نمیخوام.یکی اومد،گفت به درک ک نمی تونی کس دیگه رو تحمل کنی،ولی دندون خراب رو بکن و بنداز دور.حرفش بیشتر به دلم نشست.کندم و انداختم دور...گفتم باز عاشق میشم.چه عیبی داره؟مشاور عزیز اومد تو زندگی.بخوام شیک و مجلسی تعریفشو کنم دقیقا متضاد با مستر.ادمی ک بودن باهاش نگرانت نمیکرد.ولییییی فقط 6ماه گذشته بود از کات کردنم،اصن به مشاور فکررررر نمیکردم. ی رابطه دوستانه و معمولی داشیم.یهو رفت،به ماه بود.یه اتفاق ریز الکی افتاد.اول تعجب بود و به تخم پنداری.بعد ی مدت دلتنگی و تاسف.اینقدر گذشت و گذشت و الان 1.5هس ک گذشته و باز دلتنگی هس و تاسف...

قضیه این نیس ک اگه کسی میخواس بیاد چرا تا الان نیومد،قضیه این دل منه.گفتم؟گفتم از کافه و کیک شکلاتی و انواع شال و رژ و لاک و قدم زدن و هرچیز دیگه خوشم نمیاد؟دیگه خوشم نمیاد...دلم نمی ره تو دوس داشتن.عاشق شدم و خورد تو ذوقم،ولی حتی از یکی خوشم اومد و باز خورد تو ذوقم...نمیدونم ترسه،یا هرچیز دیگه،ولی ی جای وجودم داره آزار میکشه...و من درس میخونم:)

مناسبت این پست...چن شب پیش با مشاور حرفیدم و سوال پرسیدم ولی دلیل اصلی چیه؟امشب برحسب اف بی گردی خوردم به پیج کوفتیش باز.کرم درونی هم مارو وادار کرد ب مرور دوباره ی عکساش.الان اینی ک میخوام بگم عالیییییه.ماتحت بنده سوخت از صمیمیت ایشون با دوساش ک ی سری دخترن.ی سری هاشونم دخترایی ک باب طبع من نیسن(میشناسمشون)تاسف هس و حسادت.من داشتمش،بیشتر از دوس(حرف خودشه)

آخه من حسرت چیو میخورم؟

این حس احمقانه رو ی بار سر مستر تجربه کردم،درسو خوب یاد نگرفتم پس حقمه.می کشم دردشو تا یاد بگیرم نباید دل بست.به همین مشاور می گفتم گ به همون اندازه ک به آدما اجازه بدی بهت نزدیک بشن بیشتر بهت صدمه میزنن و اون گفت من میام تا ثابت کنم ک اینجوری نیس...ثابت کرد،هه.

دردشو میکشم نا یاد بگیرم،مث هزار بار کلان خوندن.اینقدر میخونم تا یاد بگیرم...

  • میس فاطی