سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

پوپک

خب میخوام به تفکیک روز بنوسم: )

سه شنبه:سه شنبه پروفسور گفت که میاد دنبالم که بریم بیرون.یسی خانوم اندکی چس نموده بود خودشو دال بر اینکه اول به بنده گفتم و به ایشون عرض شده که "منو فاطی داریم میریم بیرون،میای؟؟"خب ایشونم ناراحت شده بودن.

منو پروفسور رفتیم خیابون گردی و بعدشم پارک تا اینکه یسی 7.30 کلاسش تموم بشه و بریم دنبالش.تو پارک درباره ی کاری که انجام میده حرفیدیم و تالار عروسی که میخوان راه بندازن...

پروفسور میدونه ک من یکی رو دوس دارم ولی نمیدونه ک کیه و از اونجایی که خیلیییی فضول هسش،همیشه ادمو سوال پیچ میکنه.خلاصه اون روز قرار شد که من بهش 3تا شانس بدم که حدس بزنه و اگه درست بود حتمااااا بگم که خودشه.ایشون اولین نفر اسمشو اورد و منم گفتم نه!!!

خلاصه گذش تا رفتیم دنبال یسی و همچنان خیابون گردی و همیجور تو ماشین سوال میکردو ما هم مسخره بازی.اسم ادمای ضایعی که میشناختیمو میاوردیمو اونم تو حالت نیمه باور بود و هی قیافش متعجب...خلاصه تا اینکه ما ناشی بازی در اوردیم و اسم دوست طرفو بردیم.اینم که شک کرده بود زنگیده به پسرعموی دوس فرد مورد نظر(!)بحثو یجور کشوند به پسرعموشو دوساشو و هم خونه ای هاشو بعدشم اسمشو در اورد!!همشم میزدمون که من که همون اول گفتم!ولی واقعا خدا نکنه ادم فضول باشه!

حالا هی داشیم دربارش میحرفیدیم،میگم اون روزی که همو دیدیم من اصن خودم نبودم.میگه خب چرااااااا خودت نبودی و از این حرفا.یسی میگه اههههه خب نمیتونس خودش باشه،میگه *ریودددد بودی!!هیچی دیگه،اون روز،روز تو خال زدن هاش بود کلا:)

همون شب یه بحثم پیش اومد ک کیانا(هم اتاقی یسی)به یسی گفته بود کخ الی به کیانا گفته که یسی با پروفسور میره بیرون و منبع موثق داره و منبعشم من بودم!خلاصه الی گفت هانی گفته و هانی میگفت من بهش گفتم.زنگیدیم هانی میگه تو اصن به من چیز نگفتی!خلاصه ک اینجا یه سلسله بود که همه هم خودشونو تبرئه میکردن هم دوس خودشونو و نشون میدادن ک دلسوز همن.

4شنبه:مصطفی معین اومده بود.مثل تمااااام برنامه هایی که فرهنگ و سیاست برگذار میکنه همیشه با دعواهای فیزیکی بسیجی ها و اصلاح طلبا همراه بود.یکی در میون بچه های اصلاح طلب و بسیجی میرن بالا و سوال میپرسن و دس و هو کردن و دعوا و این صحبتا.

بعدش ک اومدیم بیرون با ریحان کیک و ابمیوه برمیداشیم.البته خدا میرسوند،ما وحشی بازی در نیاوردیم مث بقیه هااااااااا.

همون شب علی بعد از کلی سگ شدن تو رفتارش بالاخره ابراز کرد که دلش میخواد فقط من مال خودش باشم.میدونسم حقیقتا.کلا فوبی علیرضا داره.(همون پسره که یهم پیشنهاد داده)خلاصه که من سعی کردم بهش بفهمونم ک نباید اینجوری باشه.ولی اووون شب کلی ناراحت بودم به خاطر اونایی که دوسم دارن و من دوسشون ندارم.حسشون خیلی اشناس واسم!!

5شنبه:قرار بود با یسی و راش بریم بیرون.راش دوس خانوادگی یسی اینا هس و یه چی تو مایه های 28اینا باید داشته باشه.ولی به شدت ادم فانی هس و البته جنتلمن.همیشه منم و راش و یسی و مت و حسین.ولی دم رفتن متوجه شدم که راش هس و یسی و یکی از همکلاسیام(تو وبلاگ قیلی به اسم "جناب همشهری"ازشون یاد میشد: ) )خب دوس نداشم برم چون اصن من واسه انجام یه کار کلی امادگی ذهنی واسه خودم ایجاد میکنمو نمیشه یهو ذهنیاتم بهم بریزه.و البته یه سری مشکلات ریز عقیدتی دارم با این اقا.خلاصه بعد کلیییییییییییییییییییی اصرار پاشدم ک برم.من ک ناهار خورده بودم ولی رفتیم ی رستوران ک بچه ها چیز میز بخوررن.بعد از کلی به در بسته خوردن و کلی رستورانای تعطیل رفتیم رستوران سین.جایی بس شیک و باب طبع من.بچه ها چیکن باربیکیو سفارش دادن و منم شیک.خانوم گارسونی که اونجا بود نمیدونم کارش چی بود ولی مداوما زل زده بود به ما و دس برنمیداش ک...حالا اونجا کلی خوردیمو سلفی گرفتیم تا اینکه اومدیم پایین.راش باید میرف پی کارای مامی.راش از اون ادم فداکاراس ک از رو خودش رد میشه واسه خانواده.مثلا دندون میخوند تو هند،ولی به خاطر یه سری مشکلات خانوادگی بیخیال شد و اومد پیش خانواده.خلاصه میخواس بره و من به یسی میگم بزنگم پروفسور،میگه اره!!اصن ترکیده بودیم از خندههههه...میگم دیگه ما عن قضیه رو در اوردیم.خلاصه پرفسور اومدو اول گشتیم بعد رفتیم یه چایخونه ک بچه ها قلیون بکشن.کلی گشتیمو اهنگ خوندیم و اخرشم رفتیم بام شیراز.

البته بماند ک اندکی یسی با پروفسور مشکل داره و تیکه اینا...پرفسور بهم کارتشو داده که ازش استفاده کنم.اخه بنده 1هفتس پول ندارمو مامی ک دیروز زنگید و پرسید پول داری من گفتم اره!!!!آخه یکی نیس بگه چرااااااااااااااااااا.

شبی هم دخترخاله زنگید که شب بیاید خونه و اینگونه شد ک مت نرسیده رفتیم خونه خاله.(لازم به ذکره ک خواهر هم اتاقیم شده خانوم پسرخالم)واسه همین دیشب من بودمو دخترخاله و همسریش و پسرخاله و همشریش و منو فاتک!(فاطک)!

الانم ک اینجاییم و عصرم قراره بریم سینماااااا

*هم ببخشید ک زیاد شد هم اینکه باید بگم تازه اینایی ک نوشتم کلی جزئیاتو ننوشتم!!!

*دیشب به فرد مورد نظر اس دادمو سوال پرسیدم.(ما با هم از لحاظ درسی کانکتیم)اخرین باری ک اس دادم خرداد بود،دیگه بدنم نیاز داش که بحرفم باهاش.همچنان ج یک اس رو نداده.اقاااااااااااااااااا یه دعا کنید بحثو کش بده و همه چی اکی بشه:(((( لطفااااا

  • ۹۴/۰۸/۰۸
  • میس فاطی

نظرات (۵)

موفق باشین[قلب]
دمتون گرم از این سایت خوب و بروزتون
پاسخ:
مرسی عزیزم:))))
دم شما هم گرم: )
ماشاالله
هنوز فقط فرصت کردم سه شنبه رو بخونم و خط اخر!ایشالا همه چیز اکی بشه:دی
میخونم بقیشو الان:)
پاسخ:
عزیزززززززززمممم...ببخشید دیگه.زیاد نویسی تو خونمون بوده از بدو وبلاگ نویسی
  • شـاهـ پـَری
  • بدتر از من تومار نوشتی که :))) 
    فاتک :دی
    می گم چرا بهش نمی گی دوباره با هم باشین؟چه ایرادی داره خو؟این و هیچ وقت نفهمیدم :/
    پاسخ:
    آره.پیش میاد دیه: )
    به خاطر غرور بیخودی و الکی و لعنتی.و البته اینکه حس میکنم از شیرینیش کم میشه: )
    سلاااام،  وب جدید مبارک
    فرد مورد نظر مشاور منظورته؟
    عاقا پستی قبلیت رو الان خوندم این پستتم آخر شب میخونم. تقسیم بندی کردم دی :))))
    خوشحالم بازم می نویسی 
    پاسخ:
    سلااااام.ممنون: )
    دقیقا!بابا افرین حافظه: )
    دستت درد نکنه که وقت میذاری.
    کاش تو هم زود به زود بنویسی
    من دلم پست جدید میخواد
    اپ کن دیگه:دی
    پاسخ:
    چقد خوب که یکی بهم توجه میکنهههه: )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی