سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

خی اصن یادم نمیاد باید چی بنویسم اینقد که نیومدم.

اولا از امتخان بگم که مثلا ما فک میکردیم 3تا سوال بده الان 7تا سوال داده بود و خیلی هاش 3قسمتی با بارم های مسخره.سوالارو خودش حل نکرده بود و جوابای مسخره تر.خلاصه که همه با هم گند زدیم:)

مورد بعدی که یادم میاد،واسه شرکت پروفسور اینا دنبال کارا هسیم و کاتالوگ اینا.دوشنبه ک من کلاس زبان داشم،با ریحان هماهنگ کردم و رفتم که برم پیششون ک علیرضا رو ببینم و ازش بخوام ک کاتالوگ رو طراحی کنه : ) اونجا حسن و زیلو هم بهمون پیوستن و رفتیم فلافل خوردیمو مسخره بازی.باید بگم که حسن عشاق قدیمی ما که کلی هم رو مخه و بالاخره زن گرفته.اونجا کارا رو اکی کردیمو تموم شد و رفت.قرار شد یه قرار ملاقات بذاریم که پرفسور و علیرضا همو ببینن و کارا ردیف بشه....

سه شنبه رفتیم ک بریم و پروفسور اومد و علیرضا جایی گیر کرده بود و گفت نمیام.قرار شد با پروفسور بریم چن جا بپرسیم و قیمت بگیریم و جاهایی ک میخواس واسه دفتر بگیره رو ببینیم.نه اینکه ما همیشه 4تایی(با علی و یسی میریم)پرفسور گفت به اونام بگیم که اصن به نظر من نیازی نبود.خلاصه میخواسیم بریم دنبال یسی خانوم،پروفسور بهش گفت 15قدم بیا جلوتر.آخه اگه میپیچیدیم،میافتادیم تو یه ترافیک خیلی بد.ایشونم گفت نمیامو این بار هیچکس نازشو نکشید و اینجوری شد که ما 3تایی رفتیم.منو علی و پروفسور.یه سری کارا رو انجام دادیمو برگشتیم و طبعا با رفتار بچگانه یسی خانوم رو به رو شدیم و تو پوز بودن.

مورد بعدی که نیاز شدید به ذکرش هس،علیرضاس.از ابتدای دانشگا(2ماهی هس)میخواد باهام دوس شه.کلی تلاش میکنه و اینو اونو واسطه میکنه و کادو میخوره و کار انجام میده و از این صحبتا.تا اینکه بهش گفتم نه و اونم گفت که هر وقت خواسی وارد رابطه ی احساسی بشی بدون که من همیشه هسم(اخه من گفتم با تو مشکل ندارمو مشکل خودمم که نمیخوام وارد رابطه بشم)خلاصه که 3روز پیش(ینی نزذیک 5روز از اینکه از من دس کشید)رفته از ریحان خواستگاری کرده.بله...مشکل اینجاس که از ریحان مشاوره میگرفته واسه رسیدن به من.از طرف دیگه اینکه برگشته به ریجان گفته اینکه میگن "خیر ماوقع"من واقعا بهش اعتقاد دارمو اینکه نشده که با فاطی دوس شم حتما حکمتی داشه و چه خوب که باهم اشنا شدیمو این صحبتا.

بدتر از همش اینه ک ریحان کاااملاااااا جدی داره به این قضیه میفکره.من اصن کاری ندارم که این طرف قبلا با  من میخواسه باشه.به هرحال من گفتم نه و اون ازاده ک هر غلطی کنه ولی نه اینکه طی چن روز بیاد از رفیقم خواستگاری کنه...

کلی با دوسم ماری مسخره کردیمو خندیدیم.واقعا ریدم تو دوسام از بغل.

*همیشه تو چنین مواقعی فک میکنم که چرا این مشاور عنتر محترم نیس!!چرااااااااااااا؟؟؟تا کی باید وضع ما اینقد ت*می باشه؟اون روز به یسی یه جمله در همین موضوع گفتمو اون گفت بابا بکش بیرون.خب من چیکار کنم که نمیتونم مث اون باشم؟من مث اون محسن و مهدی و نوید و محمد و امیر و یکی دیگه محمد و هادی و فلان و فلان تو زندگیم نبودن.یه مشاور بوده و یه مستر.مستر که  بعد 7سال رابطم رفت تو دیوار و بعدشم مشاور که ازش خوشم اومدو اونم انگااار نه انگااار.اصن نمیفهمه.کلا من خیلی دیر از کسی خوشم میاد.ولی وقتی خوشم بیاد خوشم میاد دیگه.اهان،اون شب که با پرفسور و علی بیرون بودیم،یه جا علی پیاده شد و کار داش،داشیم با پرفسور میحرفیدیم،میگه خب چرا خودت نمیری جلو؟میگم اصننننن فکرشممممم نکن.عمرا غرورمو بذارم زیر پا.میگه که اره،کار درستی میکنی،پسرا از همچی دخترایی خوششون نمیاد!!(لازم به ذکره که یسی خودش رفته به پرفسور ابراز علاقه نموده)

*خلاصه اینکه برای جدا شدن من از این جمع های چیپ و پیوستن به جمع مورد علاقم دعا بفرمایید.مرسی:)

  • ۹۴/۰۸/۲۸
  • میس فاطی

نظرات (۲)

سلام
خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنید
موفق باشید
یاعلی
  • شـاهـ پـَری
  • این علیرضا رو بده یه فص بزنمش :دی یعنی این پسرا خدایی فرصت طلبنا :)) رفت رو مخم.
    پاسخ:
    ینی تو دوس اسکللللل منو ببین!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی