سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

یکشنیه بعد کلاسم با رضا رفتیم دکه ی جلوی دانشگاه که رضا سیگار بکشه و باهم درباره ی درسا و ترم اینده و این چیزا حرف زدیم و اومدیم بالا که بریم خوابگاه و درس بخونیم.2تامون فرداش که میشد دوشنبه،امتحان جمعیت شناسی داشیم که امتحان پایانی بود.در حقیقت اخر دی بود و ما کشیدیمش جلو.

وقتی اومدم بالا نمیدونم باز چرا اینقد حس بیرون رفتن داشتم.و حالا برمبنای یه سری اتفاقا و کشمکش های درونی رفتم پیش مستر.ینی ما حدود 45دقیقه در دانشگاه همو دیدیم.و باز مثل همیشه درباره ی پاش که شکسته و اینا دروغ گفته بود که خب البته 97درصد خودم احتمال میدادم.حرف خاصی نزد جز اینکه منو میخواد نه بخشش منو و اینکه میگفت خیلی خری که نمیفهمی دوست دارم وگرنه چرا باید اینقد دنبالت بیامو از این چرت و پرتا...

وقتی برگشتم حراست دم در صدام کرده و کارت دانشجویی میخواس و حالا با کلی مرموز بازی یکی از اون پشت داش اطلاعاتو مینوش.پالتوم کوتاه بودو فک کردم به خاطر اونه ولی هیچی نگفتو یخورده استرس وارد شد که با دوستان با تجربه(!)که صحبت کردم گفتن صرف ترسوندن هس و این چیزا...

روز دوشنبه هم کلاس اینا رو رفتیم و عصرم رفتیم امت دادن و بعدش قرار بود با یسی و راش و جناب همشهری بریم بیرون.اول یسی میگف مت و حسینم میان که نیومدن و من کلی فحشش دادم.خیلی خسته بودمو از طرفی هوا به شدت سرد بود و از طرف دیگه من واقعا از این جمع خوشم نمیاد.خیلییییییییییییییییییییییییییییییی بدم میاد حتی،خیلی!

رفتیم تو یه کافه.کافه لادن.کار فانی کافه این بود که واسه شب یلدا واسمون 2کاسه انار و 2کاسه اجیل با 2تا فال روبان زد شده اورد.بعدشم من یه کوکی اسموتی و یسی پاستا الفردو و راش کاپوچینو و کیک و جناب همشهریم سیب زمینی و پنیر سفارش داد.کیکش یه کیک شکلاتی بی نهایت خوشمزه بود که داغ داغ درست کرده بودن و کلا غذاهاش عالی بود.

جناب همشهری و یسی تخته بازی میکردنو من و راش هم جداگونه تو نت میگشتیم.خیلی کم و هرازگاهی باهم شوخی میکردیم و کلا به اونا خوش میگذشتو به من نه.خیلی واسم خسته کننده بود.از طرفی یسی اجازه گرفته بود که بیشتر بتونیم از خوابگاه بیرون بمونیم و که تا وقتی که برگشتیم 10.30 بود.به یسی خوش میگذش چون با راش بود و دوسش داش و به جناب همشهری و راش هم خوش میگذشت چون مشترکا دوس دارن یسی رو.

خلاصه بعد اونجا اومدم خوابگاه و با ارغی و عارفه نشستیم 100برگ دیدیم و کلیم خندیدیم.بعدشم پسرهمسایه زنگید و مثل همیشه گوش مفت گیر اورده بود و زر میزد.از ماجراهای روزش.نمیدونم رفته با عشقش امروز ملاقات کرده بعد کلی سال و گفته میخوادازدواج کنه و و و...

صبح امروزم احساس گلودرد ریزی داشم.قرص انداختم بالا و عسل ابلیمو خوردم و به خاطر همین فقط تونسم یکی از کلاسامو برم از بس که خواب تو چشام جمع شده بود.

*دیروز با گوشی یسی تو کافه،داشم پیج جناب مشاور رو تو اینستا رصد میکردمو پیجش پرایوت هس.از قضا که امروز دس یسی رفته روشو فالو کرده و اونم قبول نموده و ...به تخم اقام : )

*دیروز ارغی تنها بیرون بود.دم دانشگاه بوده که امیرعلی بهش میزنگه میگه الان بابام رفت(باباش اومده بود شیراز و برگشته تهران همون موقع دیگه)کجایی شما؟ارغی میگه دم دانشگاه.امیرعلی میپرسه فاطیم هس؟(منو میگههههههه)ارغی میگه نه و اونم خدافظی میکنه میره...ارغی اومده خوابگاهو تعریف میکردو هار هار خندیدیم.بچه ی باحالیه...

*من 23 امتحان خرد و سنجی رو باهم دارم.دوتا از درسای سخت 4واحدیم.خیلی تلاش کردیم تاریخ یکی رو عوض کنیم که نشد.حالا استاد خرد گفته که هرکسی که بخواد پایان ترمو امتحان بده تنها(ینی میان ترم حذف بشه)من نمرشون 8-12در نظر میگیرم(ینی 8تا میانترم و 12تا پایان)هرکسی میخواد همشو امتحان بده دوباره واسش 4-16میکنم.قضیه اینه که این همون امتحانی هس که بچه ها(رضا و محسن)با تقلب 90و95گرفتن.حالا واسه اونا به خاطر تقلب کردنشون نصف جزوه حذفه و وقت دارن واسه سنجی...ولی من...

به ماریم گفتم.خیلی شده که تا حالا بگم مهم نیس ولی این واسم خیلی زور داره و گفتم که نمیگذرم ازشون...ببینم امتحانارو چیکار میکنماااا...

 

  • ۹۴/۱۰/۰۱
  • میس فاطی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی