سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

خیلی وقته نیومدم یا اینکه این فقط یه حس کاذبه؟!؟

خب اتفاق خاصی نمیوفته که بیام بنویسم.البته که من مریض بودم و خودم حس میکنم باقی سزماخوردگیم از قبل بود.طبق معمولم خودسرانه قرص خوردمو شربت(خوبه بلد نیسم آمپول بزنم!)ولی واااااااقعا سرفه های شدیدی داشم و هرکسی یه تز داش تا اینکه تصمیم بر این شد که جوشونده ی آویشن و ختمی بخورم.ریحان دم کرد و متاسفانه حین جوشوندن یادش رفت نبات بندازه توش و....ولی خوردمش!هرچقدم که بد بود خوردم.و واقعا معجزه کرد!

دیگه هم اینکه دختر عمم اومده شیراز پیشم و صد البته که من شکل کاورشم!!!چون پیش دوس پسرش میمونه و فردا هم میخوان برن پیست اسکی.

دیگه هم یادم نمیاد که گفتم با علی و پروفسور قهرم یا نه؟!؟!روزهاس که ازشون خبر ندارم.

و اینکه این چند روز درس نخوندم و واقعا یه حسی داشم بی استرس!مثل اینکه آمادگی اینو داشم که همه ی درسامو با 10پاس کنم برهههه...واقعا بی استرساااا.و اینکه نشسم فیلم دیدم و اتفاقا چسبید.خیلیم خوب بود و واسه دل خودم داشم زندگی میکردم تا اینکه دیگه امروز که بیدار شدم خیلی خودکاااار دوس داشم که درس بخونم و خوندم و بازم حس خیلی خوبی دارم: ))))))

امروزم ریحان سردرد و سرگیجه و دل درد داش که با علیرضا رف دکتر.بعد از کلی الاف شدن رفته پیش دکی و کلی چیز میز،از قضا 2تا آمپول زده.یکیش ویتامین و یکیشم ضد درد.میگه جیغ زدم!!میگم شوخیییی میکنییییییییییییییی!!میگه نه،واسه هرکدومشم جداگانه!!!میگفت خانومه آمپول زده بعد رفته دم در خیلی ریلکس به علیرضا گفته اگه میخوای بری ببینیش برو،فک کنم غش کرد: )))))))

بغد از برگشتشم،ریحان گفت که وقتی با علیرضا بودن رفتن باهم نوار بهداشتی خریدنو منو ناهید ساعت ها داشیم بخث میکردیم که که این حرکت ضایع بوده یا نه.من میگفتم مشکلی نداشه و اون میگفت داشه و بحث به سکس و جامعه و بکارتو هر کوفت و زهرمار دیگم رسید: ))

دیگه هم اینکه من متوجه شدم که دچار یه بیماری مسخرم!ذهنم رو یه سری چیزا قفل میکنه دیگه ول نمیکنهههه...مثلا همش فک میکنم هربار که میرم مسواک میزنم باید فلان دختره رو ببینم که داره با بی افش میلاسه،یا هربار میرم دسشویی فلانیم هس،یا اینکه فک میکنم چرا این دختره همیشه موهاشو این مدلی میبنده و پاهاشو اینجوری میذاره و یا اینکه چرا فلانی از این سوت*ن استفاده میکنه؟؟(اینا همش هسااا)کلا وقتی خیلیارو میبینم،ذهنم درگیره این چیزاس: )

حالا میرسیم به خاطرات و ماجراهای جالب امیرعلی: )))

1.امیرعلی زیاد قرصا رو نمیشناسه.بعد اون روز برگشته گفته که من سرم درد میکرده و خوابم نمیبرده،یه "آموکسی سیلین"خوردم،"راحت"خوابیدم!!!میدونید که اموکسی سیلین واسه عفونت استفاده میشه دیگه: ))

2.دیروز ارغی و امیرعلی باهم بیرون بودن،بعد اینا داشتن میحرفیدن یهو ارغی میبینه که امیرعلی تکیه داده به دیوار و ایستاده.میگه چی شده؟میگه من هربار ک کلم میخورم،دل درد میگیرم(تشخبص من که گوز پیچ شدنه: )) )بعدشم خیلی به خودش میپیچیده.میرن میشینن رو یه نیمکت و اینم دلشو گرفته بوده و سرشو گذاشه بوده رو پاهاش.ارغیم همش میگفته که میخوای تاکسی بگیرم بری خونه؟خلاصه تا اینکه میبینه خیلی حالش بده و اینا ارغی میگه تاکسی میگیرم بریم درمونگاه پس.بعد یهو میبینه دستشو گرفته به یه میله و وا رفته!ارغی خیلی ترسیده بوده و همش هی هول هولکی نمیدونسه چیکار کنه که یهو آقا میزنه زیر خنده که داشم شوخی میکردم!!!

بعدشم همش طلبکار بوده از ارغی که شما هیچکاری نکردید!چرا میخواسید منو بفرسید خونه!واقعا راس میگن که هیشکی مامان آدم نمیشه هاااا...بعدشم بهش پیشنهاد داده که بره دوره ی کمک های اولیه!!ارغی میگفت نمیدونم والا توقع چی داش!تنفس دهان به دهان؟!؟!؟!

3.ارغی به امیرعلی گفته بوده که ما بهت میگیم خنگ و اینم گیر داده بوده که چرا میگید و بعد اینا هم بهش گفته بودن که چون خیلی وقتا سوتی میدیم و تو متوجه نمیشی.بعد اینم میگفته من متوجه میشم ولی به روی خودم نمیارم!اینا هم بهش گیر داده بودن که اگه فهمیدی باید بگی فهمیدم!اقا،ارغی میگفت که یه جا یکی از بچه ها سوتی داد و ما ترکیدیم از خنده و این جدی نشسه میگه فهمیدم.یا میگفت دور هم نشسه بودن بعد دوتا گربه ها پریدن سمت هم،همو بوسیدن.این نشسه میگه فهمیدم!!!عزمی راسخ داش در اثبات اینکه خنگ نیس!

عالللللییییییییییهههههه این بشر: )))

خبرا هم رسید که 5مین پیش امیرعلی خیلی یهویی پی ام داده به ارغی و حال مارو پرسیده: )

*پسرهمسایه،ادم بدی نیس در عین حالی که خوبم نیس واسه من و البته که اون میگه با صحبت با من انرژی میگیره.ولی واقعا این دلیل میشه که هربار که زنگ میزنه 1ساعت یا بیشتر بحرفه؟واقعا من حق دارم که جوابشو ندم؟؟؟عنتر

*موضوع بعدیم مشاورم هس.این شبا میشینم چتاییی که داشیمو میخونم.مرورشون هرچند وقت یه بار هم فاز میده،هم یه لبخند پهن میاره رو لبای ادم.شاید بازهم،شانس در خونمون زد...

  • ۹۴/۱۰/۰۹
  • میس فاطی

نظرات (۳)

پسرا نوار بهداشتیُ بهتر از دخترا میشناسن :دی
.
چقدر خندیدم چه به خودشم تلقین کرده با خوردن آموکسی سیلین آروم گرفته و خوابشم برده :))))))))
پاسخ:
والا!!
اصن این بشر عالیه: )
  • اون روی سگ من نوستالژیک ...
  • همه پستت یطرف بابا امیرعلیم یک طرف یعنی اخرشه:))))))
    خیلی سرگرم کننده است خخخخخ
    پاسخ:
    خیلیییییی...خدا واسمون نگهش داره: ))))))
    اره خیلی وقته پست نذاشتی
    من همش به خودم میگفتم این فاطی حتما داره فقط و فقط درس میخونه دمش گرم
    والا خدا یکی از این امیر علی ها به ما هم میداد بد نبودا
    واسه تغییر روحیه:دی
    پاسخ:
    نه بابا،رفتم استراحت: )))
    اینا موجودات نایابین خواهر.باید خیلییییییییی خوب باشی که بهت بدن: ))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی