سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

به میمنت و سلامتی 4شنبه 2تا امتحانو دادمو تموم شد و رفت.حس رهایی دارم واقعا...

بذارید بریم سراغ اتفاقای جالب که کلی زیادن....اول اینکه روز 4شنبه،بعد امتحان اولم که صبح بود؛اومدم خوابگاهو قرار شد نیم ساعتی بخوابمو ریحان بیدارم کنه ک ریحان رفته بود بیرون.یخورده حرص خوردم ولی خب وظیفش نبود که.پاشدم اماده شدم برم سلف،میبینم کفشم نیس.کلی گشتم بعد به ذهنم رسید که شاید ریحان برداشه.کلی حرص خوردم چون از ترم یک،ریحان میدونه که من بدم میاد کسی دس کنه تو کمدم اینا.مثلا هروقت خمیردندون ریحان تموم میشه و میخواد که چن وقت مال منو استفاده کنه میذاریمش تو کمد ریحان که نخواد دس کنه تو وسایلام.چقددددددد بدم میاد از اینکه کسی لباسمو بپوشه و بدتر از اون کفش.چون ادم تو کفش عرق میکنه.بش اس دادمو میگم حالا به درک که اجازه نمیگیری،حداقل خبر بده ادم حیرون نشه.میگه کفش؟؟میگم نه،شرت!!میگه شرتت دس من نیس،شاید کسی برداشه!!!میگم ها شرت من اندازت نمیشه،گشاااد!میگه بالاخره باید به اندازه ی سر ادمایی که تو ک*نم هس گنده باشه که!!!بعدشم شروع کردیم به انداختن تیکه های سنگین به همدیگه.بهش میگم اینکه همه میگن باید خیلی چیزارو به روت بیارم راسته.میگه مثلا چه چیزایی؟میگم اینو خودت بشین روش فک کن.میگه تو هم بهتره بشینی رو یه چیزایی فک کنی.میگم توئه اکبند نمیخواد به من ایجوری بگی.میگه من مث همیشه جوابتو نمیدم توهم بذار پای سادگیم...خیلی حرفا رفت و اومدو بذارید من قضیه خودم ریحانو بگم:

اولین بار از رو فضولی رفته وبلاگم خونده،بعدش از رو دوستی خاله و خرسه و مبنی بر اینکه فهمیده من با یکی دوسم،زنگیده خونمون که دخیتون فلانه و فلان...این قضیه سال اول.

دومین بار که رفتیم دیدن جناب مشاور.اینقد ندید بدید بازی دراورد که فردای دیدار،جناب مشاور با من مث سگ برخورد میکرد.

سومین بار سر علیرضا که خب داستانشو نوشتم....

اینا قضایای گنده هسن...اون ریزا که جای خود.

بالاخره همون شب تموم شد و رفت.2تا امت رو دادیمو بعدشم رفتم خرید هدیه واسه دخی عمه و دختر خواهرم ک فقط واسه دخی خواهرم یه لباس خریدم...

فردا ظهرش پاشدم یخورده اتاقو تمیز کردمو وسایلامو جمع کردمو رفتم حموم و اومدم خونه.تو اتوبوس جفت صندلییییییی داشم.هاها

 جمعه که دیروز باشه قرار بود بریم باغ عمم.همه رو اونجا دیدم و خوش میگذشت اگه یه اتفاقی نمیفتاد که حالا تغریف میکنم...

اتفاق از این قراره که صبح ارغی اس داد که مییییگگممم...میدونی یا بگم؟گفتم چی؟گفت اتاق!یحچال!ظرفا...من این چن روز که داشم درس میخونمدم واسه دوتا امتحانم،کلی وسیله هامو پخش کرده بودمو هی میگفتم بچه ها من اینارو جمع میکنم،ظرفارو میشورم،یحچالو هم تمیز میکنم و این حرفا.روز اخر نرسیدم و فقط همون وسابلا که ریخته بودمو جمع کردمو کمدمو یه ذره کف اتاقو...ینی به ظرفا و یخچال نرسیدم.حالا کاری ندارم.هی با ارغی صحیت میکردیمو من عذر خواهی میکردم و شوخی.تا اینکه نمیدونم چی چی گفت که بحث بالا گرفت.میگه فاطی اصن بحث منت نیس ولی از اول ترم تا حالا همه جارو کردن،تو نه!همه اتاقو مرتب کردن،تو نه!همه غذا درس کردن،تو نه!بعد جای عذرخواهی اینجوری میگی!!!!اینجا بود که دیگه ترکیدم،ولی بازم جلوی خودمو گرفتم.بهش گفتم از اول ترم تا حالا من جارو نزدم چون کل دفعاتی که جار زدیم 4-5بارم نشده.بعدشم هربار میخواسیم جارو بزنیم داشیم اتاقو تمیز میکردیمو یکی پامیشده ظرفارو میشسته و یکی هم اتاقو تمیز میکرده و یکیم جارو که همیشه من پاشدم ظرفارو شستم.بخث اتاق مرتب کردنم زر نزن که اولین نفری که پاش اتاقو تمیز کرد من بودم و سر غذا درس کردن،من هیچ وقت غذا درس نمیکنم(هرچند چند وقت پیشا شام درس کردمو کوفت کرد)چون بلد نیسم ولی وقتی یکی غذا درس میکنه همیشههههه کمکش میکنم یا میرم خرید.ولی یکی مث ارغی،دوس نداره کسی کمکش کنه(بماند که نهایت 3بار این غذا درس کرده باشه!) و بهشم گفتم که از این به بعد وقتی غذا درس میکنی روش اسم بنویس که بفهمیم کی بخوره و کی نخوره که نخوای بعدش اینجوری کنی...گفتم بهش که حرفات خیلی زشتن و ما سر دوسامون این حرفارو نداریم.ارغی برگشت گفت که اینا حرفای من تنها نیس!البته که بدتر اصابم خورد شد ک تو کل ترم هیچی نمیگفتن!به عارفه و ناهید اس دادمو گفتم هربار حس میکنید دارید زیادی کار میکنید و من کم کاری میکنم تو روی خودم بگید نه پشت سرم.یا اینکه از ترم دیگه نوبتی میکنیم.خلاصه بعد کمیسیون گیری تو اتاق،بنا شد ک نوبتی کنیم.عارفه اس داد ینی و تهشم میگه تعطیلات خوش بگذره.ها!ریده با اصاب ما..بدترم این بود که زنگیدم به ریحان،ریحان میگه ارغی برگشته گفته که فک کنم بزرگترین موفقیت فاطی از اول ترم این بوده که هیچ کاری نکرده!

حالا میرسیم به حرفای من...من تو روی دوسام،این حرفا رو ندارم،2ترم اینجورری شد که ریحان دیرش بود و رفتو من کاراشو انجام دادم.ولی اصن به روش که نباید اورد هرچند خودش متشکر هس.ناراحتیم سر اینه که مثلا ارغی از دبستان باهم بودیم و الانم که شده خواهر خانم پسرخالم!ولی بازم سر یه مساله مسخرههههههه همچین کاری میکنه.من روز اول گفتم نوبتی نباشه و یا مثلا همه خرید کنن و این حرفا واسه این بود که رومون تو روی هم وا نشه.اخه ما تو جمع دوسامون وقتی میریم جایی،دیگه من پول فلانی رو بدم یا برعکس،عمرا از همدیگه بگیریم.ولی اینا تا پول 50تومنی خط رو هم باهم جساب میکنن!!در حقیقت من توقع داشم از اینا که بهتر باشن و خب نبودن و باز یادم اومد که نباید از کسی توقع داش.هرچند گفتم که با این کاراشون،خودشونو نشون میدنو چیزی از من کم نمیشه.

خلاصه که همچنانم اندکی اصابم تخمی ناکه!

دیشب،اخر شبم نرگس اومدو راجب این موضوع حرفیدیم و فیلم و اینا.میگفت ارغی کلا این مدلی هس.مثلا یه بار اردو رفته بودن مشهد،اونجا هی ارغی اصرار داشه که نوبتی برن چایی دم کنن.فک کنیدددددددد تو جمع دوستی ک...بیخیال.

ارغی رو دوس داشتم.الان واقعا اصابم خورده از دس کسی که هی جلوی همه ازش دفاع میکردی و حالا اینجوری گه میخوره و پشتت حرف میزده.

جدا از اینا دیروز باغ خوش گذش: دی

  • ۹۴/۱۰/۲۶
  • میس فاطی

نظرات (۲)

انقدر روی وسایلم حساسم فکر کن یکی بیاد کفشمو بپوشه یا لباسامو
تو خونمون کسی به وسایل بقیه دست نمیزنه بی اجازه چه برسه یه غریبه بیاد اینکارو بکنه

2سال خوابگاه بودم خیلی سخته واقعا
رفتار بعضیا خیلی گند بود اصلا دوست موست حالیشون نبود
همیشه از این حرفا میشه توی زندگی دانشجویی
ولی اینا همش تجربه هست واست
پاسخ:
دقیقااااااا..منم تو خونمون همه میدونن اینو.ولی حالا یه سری جاها مجبوری کوتاه بیای.
خیلی تجربه های تلخی هس...اخه یه مسئله به این بی اهمیتی...ای بابا
  • دخــتــــرِِمعــمــولـــی :)
  • خووووش به حالت عیزم که امتحاناتون تموم شد:)
    من که هنوز دو تا امتحان دیگه هم مونده
    دلم واست تنگ شده بود:)
    بچه های خوابگاهیه ما هم دقیقا از این درد سر ها دارن ولی واقعا زشته که پشت سر ادم بگن.خوب به خودمون بگن تا حساب کار دستمون بیاد.مث الان که تو که یه شناخت از ارغی به دست آوردی
    وااااای منم خیلی بدم میاد مخصوصا کفش
    هر چند اون موقع ه که واسه کنکور میرفتم کتابخونه همیشه بچه ها کتونیامو که عاشقشون بودم به زور ازم میگرفتن میرفتن باهاش پز میدادن و منم از این کارشون متنفر بووووودم

    پاسخ:
    امیدوارم اینا رو خوب بدی: )))))
    منم عزیزمممم:**
    دقیقا.اصن ینی چی که دوستت که تو روش حساب میکنی،بره پشتت بحرفه!؟
    چیکار کنیم از دست مردم!خوش تیپی دردسر داره دیه:))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی