سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

سیر تکامل فاطی: )

خاطراتم...

  • ۰
  • ۰

خونه ابجی

امروز ناهار خونه ی خواهر دعوت بودیم.مرغ درس کرده و کنارش ته چینم درس کرده بود.اول ک جناب برادر اومده و بااااااااز مثل همیشه گیر داده ک ازش عکس بگیرم.من تو این مقوله فاجعم!!بعد ایشونم حرفه ای عکاسی میکنه.حالا یه عکس ک میگیری،از توش صدتا ایراد در میاره.خلاصه ک زمان مرگ منه اون تایمی ک قراره برم عکس بگیرم!

ناهارو ک خوردیم دور هم نشسیمو با دختر خواهرم کاردستی درس کردیم.حقیقتا خودمم فک نمیکردم خوب بشه ولی خوب شد و هنر ماهم به رخ بقیه کشیده شد.بعدشم رسیدیم به اینکه مارو عروس کنه!تاجم گذاش سرمون با این چوبای ملکه ای هم تو دستمون.بعدشم بازی های الفبایی نمودیم!!!

عصرم عمم زنگید به بابام مثل همیشه ک بره واسش فلان کارو انجام بده.ما همه اصابمون خورد شد.اقا بابام ک میره،ترشروییش هم به ماست(البته من چیزی نمیگم که نرو)ولی بابام الان واسه معده و قلبش قرص میخوره.چن روزه کمر درد گرفته.از طرفی یه ساییدگی زانوی شدید داره که مدت هاس باهاشه.بعد عمه های چیزم(!)زنگ میزنن بیا فلان کارو انجام بده و بیا فلان کن.نهایت تشکرشون یه پاکت میوه یا شکلاته!اخه یکی نیس بگه با این چیزا درد بابای من اروم میشه؟شب راحت میخوابه؟یخورده مراعات کنید.اینا همسراشون میرن خلیج کار میکنن(مرسومه این طرفا)بعد جور زندگیشون رو ما باید بکشیم.به درک تماااااااام هزینه های مالی که بابام پای اینا میکنه و در صورتی که حق ماست.من غصه ی سلامتی خودشو میخورم.بابام از ایناس فک میکنه تا سرحد مرگ باید به بقیه خوبی کرد.من به طور کامل فداکاری رو تو بابام میبینم.گذشتن از خودش(بعضی وقتا از ما)به خاطر بقیه...حالا بالاخره خودش بهتر میدونه دیگه!

موضوع بعدی اینه ک من عکس پروفایل واتس آپ رو ک گذاشه بودم،یسی خانوم اومده میگه این عکستو عوض کن،مث دیوونه ها شدی.میگم باشه،حتما با یه علامت فاک: ))میگه وا خب راس میگم.میگم وقتی ازت نظر خواسم نظرتو بگو.میگه ادم باید عیبای دوستشو بهش بگه دیگه.میگم خب از سلیقه ی تو مث دیوونه هاس.میگه لبای بالات کاملا محو شده،همش دندونی!!(تو عکس دارم میخندم)میگم خب تازه شدم مث تو!(یسی لباش شکریه.کلا اصن لب بالا رو نداره)میگه خب نذار مث من بشی،میگم نه عزیرم،تو زیبایی و من زیبایی رو دوس دارم...خلاصه تو همین حول و حوش چرخید...ولی چرا مردم به خودشون اجازه میدن تو همه چی گه بخورن و نظر بدن؟!؟!

یه اتفاق فانی هم این بود که داشم به یکی از بچه های سال بالایی پی ام میدادم،خیلی محترمانه،آخر صحبتامون:

-(من):مرسی واسه راهنمایی هاتون.

-خواهش میکنم.

-خیلی به من لطف داشید

-ببخشید که کمکی نکردم

-مثل همیشه

: ))))))

آقا من میخواسم بنویسم خیلی به من لطف داشید،مثل همیشه.بعد این بین پی امای من پی ام فرستاده بود و اینکه همچین سوتی از اب در اومد: )

  • ۹۴/۱۱/۰۶
  • میس فاطی

نظرات (۱)

بابای منم گاهی به خاطر بقیه از ما میگذره و هیچ کار هم نمیشه کرد بقیه هم که سواستفاده گر به تمام معنا. این چه فامیلاییِ ما داریم :|

کتاب بیشعوری بخر و به کسایی که فکر میکنن باید توی کاری بقیه دخالت کنن کادو بده هم ثواب میکنی هم یکی رو نجات میدی
پاسخ:
هیچ کاری از دستمون ساخته نیس واقعا...
پیشنهادت عااااااااااالی بود: )))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی